خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مخض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مخض
لغتنامه دهخدا
مخض . [ م َ ] (ع مص ) مسکه برآوردن از شیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دوغ زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ماست در کویش جنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). فازدن کویش . (زوزنی ). || جن...
-
جستوجو در متن
-
ماخض
لغتنامه دهخدا
ماخض . [ خ ِ ] (ع ص ) درد زه گرفته و نزدیک به زادن رسیده . ج ، مواخض و مُخَّض . || شاة ماخض ؛ گوسپند باردار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مخوض
لغتنامه دهخدا
مخوض . [ م َ ] (ع ص ) گوسپند باردار. (منتهی الارب ) . (ناظم الاطباء). || شیر مسکه برآورده . (ناظم الاطباء) . و رجوع به مخض و مخاض شود.
-
دوغ زدن
لغتنامه دهخدا
دوغ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) مسکه برآوردن . (ناظم الاطباء). تکاندن مشک و ظرف دیگر را که در آن شیر یا ماست است گرفتن مسکه را. (از یادداشت مؤلف ): مخض . تمخض ؛ دوغ زده شدن . (منتهی الارب ).
-
کویش
لغتنامه دهخدا
کویش . [ ک َ ] (اِ) ظروف و اوانی دوغ و ماست را گویند. کویشه . (برهان ) (آنندراج ). کویشه . خنوری که در آن دوغ و ماست ریزند و مسکه از آن گیرند. (ناظم الاطباء). شیرزنه . (مجمل اللغه ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابریج . مخض . (از یادداشت به خط مرحو...
-
مسکه
لغتنامه دهخدا
مسکه . [ م َ ک َ / ک ِ ] (اِ) به فارسی زبد است . (فهرست مخزن الادویه ). چربی که از ماست گیرند. زبد. (مهذب الاسماء). زبدة. (نصاب ). مِسگَه (در تداول خراسان ). کره ٔ روغن . (لغت فرس اسدی ). کره ٔ روغنی باشد که از سر دوغی گیرند خواه از گاو و خواه از گوس...