مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ ] (اِخ ) ملا مخفی رشتی از ندمای مجلس امام قلی خان حاکم فارس بود . او مردی حقیرالجثه بود و معتاد به کوکنار، کسی گفتش که کوکنار از وجود تو چیزی باقی نگذاشت . درجواب گفت که گناه از کوکنار نیست چون رسم است که کُتّاب اقطار عالم در اول مکاتبت می نویسند «مخفی نماناد» له
مخفیلغتنامه دهخدامخفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) به معنی پنهان . (آنندراج ). پنهان و پوشیده و پنام و نهفته و نهان و پوشیده شده . (ناظم الاطباء) : آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان . مولوی .بر رأی ملک مخفی نماناد.
مخفيدیکشنری عربی به فارسیدزدکي , زير جلي , پنهان , نهاني , مخفي , رمزي , نامريي , ناپديد , نامعلوم , غيرقابل مشاهده , غيرقابل تشخيص , غير محسوسغ
بالیلغتنامه دهخدابالی . (اِخ ) (شیخ ...)خلیفة الصوفیه . وی یکی از شراح فصوص الحکم محیی الدین عربی است . او بسال 960 هَ . ق . درگذشته است . او راست : رساله ای در قضا و قدر،و شرح حدیث : «کنت کنزاً مخفیا». (از کشف الظنون ).
کسحبةلغتنامه دهخداکسحبة. [ ک َ ح َ ب َ ] (ع مص ) پنهان رفتن ترسناک . یقال کسحب الخائف ، اذا مشی مخفیاً نفسه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رفتن ترسناک پنهان . یقال فلان یَمشی الکسحَبَة. (از اقرب الموارد).
ترغازهلغتنامه دهخداترغازه . [ ت َ زَ / زِ ] (ص ) غالب و سرکش . (فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). غالب و صاحب حکم و سرکش . (برهان ) : همی کوشم به خاموشی ولیکن زین شکرنوشی شدم همخوی آن غمزه که آن غمزه ست غمازه بهل می را به م
رشتلغتنامه دهخدارشت .[ رَ ] (اِخ ) نام شهر حاکم نشین ملک گیلان ، و گویند این کلمه تاریخ بنای این شهر است چه این شهر در سال 900 هَ . ق . بنا شده و عدد حروف آن بحساب ابجد نیز نهصد می باشد. (ناظم الاطباء). شهری است معروف از ولایت گیلان . بیه پس ، که ابریشم خوب