مخلدلغتنامه دهخدامخلد. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) همیشه . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جاوید وجاویدان و دائم و همیشه . (ناظم الاطباء) : وقت بهار است و وقت ورد موردگیتی آراسته چو خلد مخلد. منوچهری .پس گفت ی
مخلدلغتنامه دهخدامخلد. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) مرد بسیار پیر . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجل مخلد؛ مرد سال دیده ای که پیری در وی پدیدار نشده باشد . (ناظم الاطباء). || ثابت و ساکن و برقرار. || بشدت چسبیده و پیوسته . || مایل . || لازم گیرنده . (ناظم الاطباء)
مخلدلغتنامه دهخدامخلد.[ م ُ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) مقیم گردنده در جایی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || همیشه دارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ثابت و برقرار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که همیشگی می دهد. (ناظم الاطباء).
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد به هر کاری درآمیزنده و فسادافکننده ٔ در آن ، یقال هو مخلط مزیل ؛ کما یقال هو رائق فائق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مخلاط شود.
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آمیخته شده . (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نیک درآمیخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل و تخلیط شود. || هر میوه ای که خشک شده باشد. (از لباب الانساب ج 2 ص 112<
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُخ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آمیخته کننده . (غیاث ). آمیزنده و کسی که آمیزد بعض کار را به بعض و فساد افکند در آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آمیزنده و درهم کننده و فسادافکننده و برهم زننده . (ناظم الاطباء). تضریب کار. سخن چین :
مخلطلغتنامه دهخدامخلط. [ م ُل ِ ] (ع ص ) اسب کوتاهی کننده در رفتار. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به اخلاط شود.
مخیلتلغتنامه دهخدامخیلت . [ م َ ل َ ] (ع اِ) مخیلة. پندار و خیال : و در اصابت حیلت و تقویت پندار و مخیلت می افزاید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 93).
مخلدبن کیدادلغتنامه دهخدامخلدبن کیداد. [ م َ ل َ دِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابویزید مخلد و اعلام زرکلی شود.
ابن مخلدلغتنامه دهخداابن مخلد. [ اِ ن ُ م َ ل َ ] (اِخ ) ابوالقاسم سلیمان بن حسن ، فرزند حسن بن مخلد. از سال 301 تا 311 هَ .ق . کاتب دیوان خلافت بود. آنگاه که بجمادی الاولای 318 ابن مقله معزول شد
ابن مخلدلغتنامه دهخداابن مخلد. [ اِ ن ُ م َ ل َ ] (اِخ ) حسن بن مخلدبن جراح . او از سال 243 هَ .ق . متصدی امر ضیاع (خالصه های دیوانی ) بود. پس از مرگ عبیداﷲبن یحیی معروف به ابن خاقان به سال 263 بمنصب وزارت معتمد خلیفه و رازداری ب
ابوعبدالرحمنلغتنامه دهخداابوعبدالرحمن . [اَ ع َ دِرْ رَ ما ] (اِخ ) تقی بن مخلد اندلسی . مصحف بقی بن مخلد است . رجوع به ابوعبدالرحمن بقی ... شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) سلیمان بن حسن . معروف به ابن مخلد. رجوع به ابن مخلد ابوالقاسم و رجوع به سلیمان ... شود.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن مخلد. سلیمان بن حسن . رجوع به سلیمان بن حسن ... و رجوع به ابن مخلد ابوالقاسم ... شود.
بقیلغتنامه دهخدابقی . [ ب َ ] (اِخ ) بقی بن مخلد حافظ اندلسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ابوعبدالرحمن بقی بن مخلد اندلسی قرطبی شود.
مخلدبن کیدادلغتنامه دهخدامخلدبن کیداد. [ م َ ل َ دِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ابویزید مخلد و اعلام زرکلی شود.
ابومخلدلغتنامه دهخداابومخلد. [ اَ م ُ خ َل ْ ل َ ] (اِخ ) ابن بختیشوع بن بختیشوع . طبیبی از خاندان بختیشوعی . او را در طب تصرفاتی بوده و مردم بغداد او را مبارک قدم میشمردند وعمری طویل یافت و به یکشنبه ٔ نیمه ٔ جمادی الاولی سال 417 هَ . ق . به بغداد درگذشت . رجوع
ابومخلدلغتنامه دهخداابومخلد. [ اَ م ُ خ َل ْ ل َ ] (اِخ ) ایاس بن ابی تمیمة المرادی . محدث است و نام دیگر او فیروز است .