مخموریلغتنامه دهخدامخموری . [ م َ ] (حامص ) می زدگی . (ناظم الاطباء) : یک دو جام از روی مخموری بخوریک دو جنس از روی یک جانی بخواه . خاقانی .یک قدح بیرنج مخموری کراست هر گلی را زخم خاری در قفاست . امیر حسینی
مخمورلغتنامه دهخدامخمور. [ م َ ] (اِخ ) شاعری از شعرای قرن سیزدهم است و از قصیده ای که در شکرگزاری از حکومت اسداﷲخان ، بر تویسرکان و ملایر انشاء نموده معلوم می شود ملائری یا تویسرکانی است وشاهزاده اعتضادالسلطنه را نیز مدح گفته . از اوست :بر درت ای دوست روی اضطرار آورده ام فقر و مسکینی
مخمورلغتنامه دهخدامخمور. [ م َ ] (اِخ ) میرزا لطف الدین شکراﷲ شاعر تبریزی (1095 - 1164 هَ . ق .). از اوست :تعجب نیست بد طینت اگر حاجت روا گرددکه زخم کهنه را خاکستر عقرب دوا گرددز دونان کی بخود درماندگان را کار بگشا
مخمورلغتنامه دهخدامخمور. [ م َ ] (ع ص ) کسی که او را خمار است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که وی را خمار باشد.مست و مدهوش و می زده . (ناظم الاطباء). کسی که به خمارمستی دچار شده باشد. (از محیط المحیط) : مرا ده ساقیا جام نخستین که من مخمورم و میلم به جام است .
یک جانیلغتنامه دهخدایک جانی . [ ی َ /ی ِ ] (حامص مرکب ) اتحاد. اتفاق . همدلی : یک دو جام از روی مخموری بخوریک دو جنس از روی یک جانی بخواه .خاقانی .
توبه دهلغتنامه دهخداتوبه ده . [ ت َ / تُو ب َ / ب ِ دِه ْ ] (نف مرکب ) توبه دهنده . آنکه گناهکار را از تکرار گناه بازدارد : الفت ده هجران و وصال است صبوری مخموری می توبه ده و توبه شکن شد.<p cl