مداعکلغتنامه دهخدامداعک . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خصم مداعک ؛ دشمنی سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شدید الخصومة. (متن اللغة). مِدعَک . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
مداعقلغتنامه دهخدامداعق . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) جای گرد آمدن آب رود. (از منتهی الارب ): مداعق الوادی ؛ مدافعه . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
مداعیقلغتنامه دهخدامداعیق . [ م َ ] (ع ص ) خیل مداعیق ؛ پیشتازان غارت و چپاول که مردم را فروکوبند و لگدکوب کنند. (از متن اللغة). که مردم را فروکوبند در جنگ و غارات . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مضاحکلغتنامه دهخدامضاحک . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مضحکة. (یادداشت مؤلف ). سخنان خنده آور. لطیفه ها و بذله ها : چنان باید محاکی باشی و بسیار حکایت های مضاحک و سخن مسکته و نوادرهای بدیع یاد داری . (قابوسنامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 204
مدحقلغتنامه دهخدامدحق . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) راننده . دورگرداننده . (آنندراج ). طردکننده . دورکننده . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
مداعکةلغتنامه دهخدامداعکة. [ م ُ ع َ ک َ ] (ع مص ) به شدت مخاصمه کردن . (از اقرب الموارد). ستیزه کردن . منازعه کردن . (ناظم الاطباء). || مماطله . (متن اللغة). || خشمناک کردن و گول شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به دعک شود.
مدعکلغتنامه دهخدامدعک . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) سخت خصومت . (آنندراج ). مداعک . خصم الد. (اقرب الموارد).شدیدالخصومة. (متن اللغة). سخت خصومت کننده . || (اِ) آلت جلادهنده و لمس کننده . (ناظم الاطباء).
مداعکةلغتنامه دهخدامداعکة. [ م ُ ع َ ک َ ] (ع مص ) به شدت مخاصمه کردن . (از اقرب الموارد). ستیزه کردن . منازعه کردن . (ناظم الاطباء). || مماطله . (متن اللغة). || خشمناک کردن و گول شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به دعک شود.