مدلکلغتنامه دهخدامدلک . [ م ِ ل َ ] (ع اِ) آلتی که بدان چیزی را مالش دهند.(ناظم الاطباء). آلت دلک . مدلکة. (از اقرب الموارد).
مذلقلغتنامه دهخدامذلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تیزکننده ٔ کارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذلاق به معنی تیز کردن کارد و سنان . رجوع به اذلاق شود. || بی آرام کننده . (آنندراج ): اذلقه ؛ اقلقه . (متن اللغة). رجوع به اذلاق شود.
مذلغلغتنامه دهخدامذلغ. [ م ِ ل َ ] (ع اِ) نره .(آنندراج ). عوف . عضو تذکیر کلفت دراز بغایت سرخ . اذلغ. اذلغی . (از متن اللغة). رجوع به متن اللغة شود.
مدالکةلغتنامه دهخدامدالکة. [ م ُ ل َ ک َ ](ع مص ) دارادار نمودن حق کسی را. (از منتهی الارب ). حق کسی مدافعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مماطلة کردن . (متن اللغة) (اقرب الموارد). فهو مدالک . || الحاح و پافشاری کردن در تقاضا. (از متن اللغة).
مدالکةلغتنامه دهخدامدالکة. [ م ُ ل َ ک َ ](ع مص ) دارادار نمودن حق کسی را. (از منتهی الارب ). حق کسی مدافعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مماطلة کردن . (متن اللغة) (اقرب الموارد). فهو مدالک . || الحاح و پافشاری کردن در تقاضا. (از متن اللغة).