مداوا شدن

مترادف

درمانشدن، شفا یافتن، معالجه شدن، تشفی یافتن، علاج گشتن، تداوی شدن، بهبود یافتن، عاجشدن

جست‌وجوی دقیق

مداوا شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

درمانشدن، شفا یافتن، معالجه شدن، تشفی یافتن، علاج گشتن، تداوی شدن، بهبود یافتن، عاجشدن

جست‌وجوی هم‌آوا

مداوا

مداوا. [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) دواکردن . درمان کردن . مخفف مداوات است . (غیاث اللغات ). مداواة. رجوع به مداواة شود. || چاره . علاج . معالجه . درمان . (ناظم الاطباء) : مداوابود سیری از جانورنه این درد را هیچگونه دواست . ناصر

مداوا

فرهنگ فارسی عمید

درمان کردن؛ دوا کردن؛ معالجه کردن: ◻︎ فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن / درد عاشق نشود بِِه به‌ مداوای حکیم (حافظ: ۷۳۶).

مداوا

دیکشنری فارسی به عربی

علاج

مداوا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cure, remedy, therapy, treatment

مداوا

فرهنگ فارسی معین

(مُ) [ ع . مداواة ] (مص م .) درمان کردن ، دوا کردن .

جست‌وجوی متن

بی مداوا

لغت‌نامه دهخدا

بی مداوا.[ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + مداوا) بی درمان . بی علاج . (یادداشت مؤلف ) : چه جای چاره چنین درد بی مداوا را؟ (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مداوا شود.