مدبرةلغتنامه دهخدامدبرة. [ م ُ دَب ْ ب ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث مُدَبِّر است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدبر شود.
مضبرةلغتنامه دهخدامضبرة.[ م ُ ض َب ْ ب َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مضبر: ناقة مضبرة؛ ناقه ٔ استوارهیکل . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). ماده شتر استوارخلقت آگنده گوشت . (ناظم الاطباء). ناقه ٔ استوارخلق . (مهذب الاسماء). و رجوع به مضبر شود.
مدبریلغتنامه دهخدامدبری . [ م ُ ب َ ] (حامص ) مدبر بودن . نامقبل بودن . بدبختی . شوربختی : نشان مدبریت این بس که هرگزچو عباسی نشوئی طیلسانت . ناصرخسرو.تنگدستی را همی گر مدبری خوانی ز جهل وای از آن اقبال تو وی مرحبا زین مدبری .<b
مدبریلغتنامه دهخدامدبری . [ م ُ دَب ْ ب ِ ] (حامص ) تدبیر. رای زنی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مُدَبِّر شود.
منطبعةلغتنامه دهخدامنطبعة. [ م ُ طَ ب ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث منطبع. رجوع به منطبع شود.- نفس منطبعه ؛ نفس فلکی است . حکما گویند برای افلاک دو محرک هست یک محرک قریب که عبارت از قوت مجرد از ماده باشد که نفس ناطقه و مدبره است و دیگر محرک بعید که عبارت از قوت جسمانی ساری
مدبراتلغتنامه دهخدامدبرات . [ م ُ دَب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) تدبیرکنندگان . چاره گران . ج ِ مدبرة. رجوع به مدبر و مدبرة شود. || فرشتگان و قوا. (از ناظم الاطباء). فرشتگانی که از آسمان فرودآیند. (فرهنگ خطی ). || در فلسفه ٔ اشراق ، نفوس فلکیه و انسیه . (فرهنگ علوم عقلی ). رجوع به حکمت اشراق ص <span cl
نفس منطبعهلغتنامه دهخدانفس منطبعه . [ ن َ س ِ م ُ طَ ب ِ ع َ / ع ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلاسفه گویند: افلاک را دو نفس است یکی نفس ناطقه ٔ مدبره و دیگر نفس منطبعه که ساری در تمام جرم آنهاست و به منزلت نفس روح حیوانی در انسان است . نفوس افلاک را نفوس سماویه نیز گ
صلیحیةلغتنامه دهخداصلیحیة. [ ص ُ حی ی َ ] (اِخ ) اسماء بنت احمدبن جعفربن موسی الصلیحی . ملکه ٔ حازمه ٔ مدبره و معروف به سیدة حرة و الحرة الکامله ولادت او به سال 440 هَ . ق . است . شوی وی احمدبن علی صلیحی در حیات خویش وی را ولایت داد و او بتدبیر ملک و جنگها پردا