گردشگری تجاریbusiness tourismواژههای مصوب فرهنگستانسفر یا بازدیدهای کارکنان در طول مدت خدمت برای شرکت در جلسات و هماندیشیها و نمایشگاهها
مقعدلغتنامه دهخدامقعد. [ م ُ ع َ / م ُ ق َع ْ ع َ ] (ع ص ) سپاهی که مدت خدمت را به انجام رسانیده و معاف از خدمت شده باشد. (ناظم الاطباء).
سابقه ٔ خدمتلغتنامه دهخداسابقه ٔ خدمت . [ ب ِ ق َ / ق ِ ی ِ خ ِ م َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مدت خدمت گذشته ٔ خدمتگزاران و مأموران دولت : فلان ده سال سابقه ٔ خدمت دارد.
گذرنامهلغتنامه دهخداگذرنامه . [ گ ُ ذَ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) جواز. (مهذب الاسماء). جواز از بهر آمدن ورفتن . (صحاح الفرس ). مکتوبی باشد که در راهها بنمایند. (فرهنگ اوبهی ). جواز، نوشته ای که مسافران را دهند تا از گذربانان و راه داران و امثال آنها کسی مانع ایشان ن
بنیچهلغتنامه دهخدابنیچه . [ ب ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند. (برهان ). جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند و آن دفتری است جداگانه که آنرا دفتر خارج المال و دفتر صادر مملکت گویند. (آنندراج ). جمعی که دیوانیا
مدتلغتنامه دهخدامدت . [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) لختی از زمان .پاره ای از زمان . (یادداشت مؤلف ). مدة : در این مدت آسایشی یافتم که گه بودم آسایش و گه نبود. مسعودسعد.و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).<br
مدتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت و زمان معیّن.۲. قسمتی از وقت و زمان چه کم باشد چه بسیار.۳. [قدیمی، مجاز] عمر.۴. [قدیمی] روزگار؛ دوران؛ عهد.
مدتدیکشنری فارسی به انگلیسیcontinuance, distance, interval, space, span, spell, stretch, term, time, while, years
محمدتلغتنامه دهخدامحمدت . [ م َ م َ دَ / م َ م ِ دَ ] (ع اِ) ستایش و مدح و ثنا و ذکر خیر و نیک نامی . (ناظم الاطباء).محمدة. آنچه بدان ستوده و مدح شوند. ج ، محامد. (از اقرب الموارد). خصلتی درخور ستایش . سپاس . حمد. ستودن . خصلت محموده . خصلت ستوده . مقابل مذمت
مدتلغتنامه دهخدامدت . [ م ُدْ دَ ] (ع اِ) لختی از زمان .پاره ای از زمان . (یادداشت مؤلف ). مدة : در این مدت آسایشی یافتم که گه بودم آسایش و گه نبود. مسعودسعد.و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).<br
محمدتفرهنگ فارسی عمید۱. ستودن؛ ستایش.۲. (اسم) آنچه شخص را به آن بستایند؛ آنچه موجب ستودن شخص بشود؛ خصلت نیکو.
مدتفرهنگ فارسی عمید۱. وقت و زمان معیّن.۲. قسمتی از وقت و زمان چه کم باشد چه بسیار.۳. [قدیمی، مجاز] عمر.۴. [قدیمی] روزگار؛ دوران؛ عهد.
دستورنامۀ آزمون کوتاهمدتshort-term test procedureواژههای مصوب فرهنگستاندستورالعملی برای نوعی آزمون خوردگی که در آن زمان ارزیابی یک ماده یا سامانه بهطور محسوسی کمتر از زمانی است که آن ماده بهطور طبیعی در معرض خوردگی قرار میگیرد و تخریب میشود