مذیخةلغتنامه دهخدامذیخة. [ م َ خ َ / م َذْ ی َ خ َ ] (ع اِ) گرگان . (منتهی الارب ). ذئاب . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). واحد آن ذیخ است . (از اقرب الموارد).
مضخةلغتنامه دهخدامضخة. [ م ِ ض َخ ْ خ َ ] (ع اِ) نی و جز آن میان کاواک که در آن چوب و مانند آن اندازند تا به کسی آب پاشند، و به هندی بچکاری است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آب دزدک ، یعنی نی و یا چیز دیگری مانند آن که میان کاواک باشدو در میان آن چوبی قرار داده اند که چون سر
مضخةدیکشنری عربی به فارسیتلمبه , تلمبه زني , صداي تلمبه , تپش , تپ تپ , با تلمبه خالي کردن , باتلمبه بادکردن , تلمبه زدن
مدیخلغتنامه دهخدامدیخ . [ م َ / م ِدْ دی ] (ع ص ) بزرگ و ارجمند. (منتهی الارب ). عظیم عزیز. (اقرب الموارد) (متن اللغة). مادخ . متمادخ . (متن اللغة). ج ، مُدَخاء.