مدلل کردن

مترادف

مدلل ساختن، به اثبات رساندن، ثابت کردن، محرز ساختن، مدلل داشتن

جست‌وجوی دقیق

مدلل کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

مدلل ساختن، به اثبات رساندن، ثابت کردن، محرز ساختن، مدلل داشتن

جست‌وجوی هم‌آوا

مدلل

مدلل . [ م ُ دَل ْ ل َ ] (ع ص ) به دلیل ثابت کرده شده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به دلیل ثابت شده . بادلیل . دلیل دار. مثبت . ثابت . مبرهن . برهانی . موجه . (یادداشت مؤلف ).- مدلل داشتن ؛ مدلل کردن . به اثبات رساندن . مبرهن کردن . ثابت کردن .<b

مدلل

لغت‌نامه دهخدا

مدلل . [ م ُ دَل ْ ل ِ ] (ع ص ) به دلیل ثابت کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).

مذلل

لغت‌نامه دهخدا

مذلل . [ م ُ ذَل ْ ل َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است ازتذلیل . رجوع به تذلیل شود. || رام . مطیع.(ناظم الاطباء). رجوع به تذلیل شود : قبایل مغول قومی به اختیار و قومی به اجبار مذلل و مسخر فرمان او شدند. (جهانگشای جوینی ). || طریق مذلل ؛ ذلیل . راهی که سپردنش س

مذلل

لغت‌نامه دهخدا

مذلل . [ م ُ ذَل ْ ل ِ ] (ع ص ) خوارکننده . حقیرکننده . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از تذلیل . رجوع به تذلیل شود. || آنکه خوشه های خرمابن را بر شاخ وی گذارد. (منتهی الارب ): ذلل الکرم والنخل ؛سوی قطوفه و دلاها لیسهل قطافها عند ایناعها. (متن اللغة). نعت فاعلی

مذلل

لغت‌نامه دهخدا

مذلل . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) کسی که صاحب یاران خوار گردد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از اذلال به معنی خوار کردن و خوار داشتن . رجوع به اذلال شود.

جست‌وجوی متن

نامدلل

لغت‌نامه دهخدا

نامدلل . [ م ُ دَل ْ ل َ ] (ص مرکب ) بی دلیل . بی استوار. که برهانی و مدلل نیست . مقابل مدلل . رجوع به مدلل شود.

مدلل

لغت‌نامه دهخدا

undemonstrative

دیکشنری انگلیسی به فارسی

غیر قابل اثبات، فاقد ضمیر اشاره، غیر مدلل، خود دار

مستدل

فرهنگ مترادف و متضاد

مبرهن، محکم، منطقی، مدلل ≠ نامستدل، غیرمستدل

ثابت

فرهنگ فارسی عمید

۱. تغییرناپذیر.۲. پابرجا.۳. استوار.۴. پایدار؛ همیشگی.۵. آنچه با برهان و دلیل مورد قبول واقع شده؛ مدلّل.۶. (اسم، صفت) (نجوم) = ثابته&lang; ثابت شدن: (مصدر لازم) استوار شدن؛ مدلّل شدن؛ محقق شدن.&lang; ثابت کردن: (مصدر متعدی) محقق کردن؛ مدلّل کردن.