مديدیکشنری عربی به فارسیوسعت , اندازه , رسايي , چشم رس , تيررس , برد , دسترسي , حدود , خط مبنا , منحني مبنا , درصف اوردن , اراستن , مرتب کردن , ميزان کردن , عبور کردن , مسطح کردن , سير و حرکت کردن , محدوده , گستردگي , پوشش
گذر میدیMIDI through, MIDI thruواژههای مصوب فرهنگستانیکی از سه درگاه میدی که نسخهای از پیامها و دادههای رسیده به درگاه ورودی افزاره از آن به خارج منتقل میشود
وضعیت مسیر میدیMIDI channel mode, MIDI modeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از چهار نوع تنظیم برای پاسخگویی به پیامهای میدی دریافتی
خروجی میدیMIDI outواژههای مصوب فرهنگستانیکی از سه درگاه میدی که برای خروج پیامها و دادههای ایجادشده در یک افزاره از آن استفاده میشود
بافۀ میدیMIDI cableواژههای مصوب فرهنگستانبافهای متشکل از سه رشتۀ رسانا که به یک اتصالدهندۀ دین (DIN) پنجسوزنی متصل میشود
پژواک میدیMIDI echoواژههای مصوب فرهنگستانعملکرد برخی از افزارههای میدی که در آنها دادههای واردشده از ورودی میدی از راه خروجی میدی به بیرون ارسال میشود
مدیملغتنامه دهخدامدیم . [م ُ ] (اِخ ) نام چند آبادی است در زنگی آباد و قلعه عسکر کرمان . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 شود.
مدیللغتنامه دهخدامدیل . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه کمک می کند در فتح و دولت و غنیمت . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادالة. رجوع به ادالة شود.
مدیحتلغتنامه دهخدامدیحت . [ م َ ح َ ] (ع اِمص ) مدیحة. مدیحه . مدح . مدیح . ستایش . رجوع به مدیحه شود : زآنکه فکر من از مدیحت اونهر جاری و بحر مسجور است .مسعودسعد.