مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که به نظر ساکن می نماید. مدرة. (از متن اللغة). || ناقه ٔ بسیارشیردهنده . (آنندراج ): أدرت الناقه ؛ در لبنها، فهی مدر.
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر / م ُ دِ ] (ع ص ) جاری کننده ٔ بول . (غیاث اللغات ). هر چیزی که گمیز راند و ادرار آورد. (ناظم الاطباء). مایه ٔ ادرار. هر دارو که تری و رطوبت راند. دارو که آب براند: مدر بول ، مدر طمث ، مدر حیض . (یادداشت مؤلف ). آنچه اخراج ما
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م َ ] (ع مص ) به گل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گل بیندودن . (زوزنی ). گل اندودن مکان را. (از منتهی الارب ). گل کاری کردن . (یادداشت مؤلف ). جائی را گل اندود کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || به کلوخ فراز کردن سوراخ و درز سنگهای حوض را. (از منتهی الارب )
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م َ دَ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). برآمده پهلو و کلان شکم گردیدن . (ازناظم الاطباء) (از متن اللغة). شکم گنده شدن . فهو أمدر و هی مدراء. (از متن اللغة). || (اِمص ) کلانی شکم . (منتهی الارب ). ضخم البطن . (متن اللغة). رجوع به معنی قبل
سینمافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ا، هنر سینما، سینماتوگراف فیلم سینمایی، فیلم، کارتون، انیمیشن، مستند، کوتاه، داستانی، صامت، ناطق، ویدیوکلیپ، نماهنگ هنر تئاتر پروژکتور، آپارات، دستگاه نوری فیلمنامه، سناریو، رمان سکانس، پلان، بخشی ازفیلم، اوضاع تمهیدات سینمایی، جلوههای ویژه، افکت، اسپشال ایفکتز، تروکاژ، اسلوموشن کار
مدیرلغتنامه دهخدامدیر. [ م ُ ] (ع ص ) (از «د و ر») گرداننده . آنکه می گرداند. دوردهنده . (یادداشت مؤلف ). نعت فاعلی است از اداره . رجوع به اداره شود. || در تداول ، اداره کننده . کسی که کاری را اداره می کند. مباشر. رئیس . (از ناظم الاطباء). سرکار. کارگردان . (یادداشت مؤلف ). اداره کننده ٔ کا
مدیردیکشنری فارسی به انگلیسیadministrator, boss , executive, head, director, old man, operator, superintendent, management
مدیرفرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . ] (اِفا.) اداره کننده . ؛ ~عامل مدیری که از طرف هیئت مدیره برای ادارة امور جاری شرکت تعیین می شود. ؛ ~کل مدیری که امور یک ادارة کل در یک وزارتخانه یا مؤسسة بزرگ به عهده اوست . ؛ ~ مسئول کسی که در مورد شغل یا فعالیت معینی مسئول پاسخگویی نزد مقام های دولتی است .
خط مدیرلغتنامه دهخداخط مدیر. [ خ َطْ طِ م ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است خارج شده از مرکز معدل المسیر بطرف مرکز تدویر. (یادداشت بخط مؤلف ).
مدیرلغتنامه دهخدامدیر. [ م ُ ] (ع ص ) (از «د و ر») گرداننده . آنکه می گرداند. دوردهنده . (یادداشت مؤلف ). نعت فاعلی است از اداره . رجوع به اداره شود. || در تداول ، اداره کننده . کسی که کاری را اداره می کند. مباشر. رئیس . (از ناظم الاطباء). سرکار. کارگردان . (یادداشت مؤلف ). اداره کننده ٔ کا
تمدیرلغتنامه دهخداتمدیر. [ ت َ ] (ع مص ) گل اندودن مکان را. || ریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).