مدیر پروژهproject managerواژههای مصوب فرهنگستانفرد منصوب ازطرف سازمان مجری پروژه که مسئولیت تحقق اهداف پروژه را بر عهده دارد
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر ] (ع ص ) زنی که سخت می گرداند دوک را بنحوی که گویا از حرکت بازایستاده . (ناظم الاطباء). زن ریسنده ای که دوک نخ ریسی را با چنان شدتی می چرخاند که به نظر ساکن می نماید. مدرة. (از متن اللغة). || ناقه ٔ بسیارشیردهنده . (آنندراج ): أدرت الناقه ؛ در لبنها، فهی مدر.
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م ُ دِرر / م ُ دِ ] (ع ص ) جاری کننده ٔ بول . (غیاث اللغات ). هر چیزی که گمیز راند و ادرار آورد. (ناظم الاطباء). مایه ٔ ادرار. هر دارو که تری و رطوبت راند. دارو که آب براند: مدر بول ، مدر طمث ، مدر حیض . (یادداشت مؤلف ). آنچه اخراج ما
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م َ ] (ع مص ) به گل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به گل بیندودن . (زوزنی ). گل اندودن مکان را. (از منتهی الارب ). گل کاری کردن . (یادداشت مؤلف ). جائی را گل اندود کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || به کلوخ فراز کردن سوراخ و درز سنگهای حوض را. (از منتهی الارب )
مدرلغتنامه دهخدامدر. [ م َ دَ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). برآمده پهلو و کلان شکم گردیدن . (ازناظم الاطباء) (از متن اللغة). شکم گنده شدن . فهو أمدر و هی مدراء. (از متن اللغة). || (اِمص ) کلانی شکم . (منتهی الارب ). ضخم البطن . (متن اللغة). رجوع به معنی قبل
مدیریت پروژهproject managementواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهریزی و سازماندهی و تخصیص منابع و اجرا و پایش تمام جوانب یک پروژه برای دستیابی به اهداف آن
برنامۀ مدیریت پروژهproject management planواژههای مصوب فرهنگستانسندی مصوب که چگونگی اجرا و پایش و واپایی پروژه را مشخص میکند
سامانۀ مدیریت پروژهproject management systemواژههای مصوب فرهنگستانفرایندها و ابزارها و روشها و منابع و دستورالعملهایی که در مدیریت پروژه به کار میرود
نرمافزار مدیریت پروژهproject management softwareواژههای مصوب فرهنگستاننرمافزاری تخصصی که برای کمک به گروه مدیریت پروژه به کار میرود
واحد مدیریت پروژهproject management office, PMOواژههای مصوب فرهنگستانواحد سازمانی مسئول هماهنگی امور مدیریتی پروژه
سازمان پروژهایprojectised organizationواژههای مصوب فرهنگستانساختاری سازمانی که در آن مدیر پروژه در تعیین اولویتها و بهکارگیری منابع و افراد اختیار تام دارد
منشور پروژهproject charterواژههای مصوب فرهنگستانسندی که آغازگر یا حامی پروژه صادر میکند و بر پایۀ آن پروژه را رسمیت میبخشد و به مدیر پروژه اختیار میدهد تا منابعِ دراختیار را برای فعالیتهای پروژه به کار گیرد
مدیرلغتنامه دهخدامدیر. [ م ُ ] (ع ص ) (از «د و ر») گرداننده . آنکه می گرداند. دوردهنده . (یادداشت مؤلف ). نعت فاعلی است از اداره . رجوع به اداره شود. || در تداول ، اداره کننده . کسی که کاری را اداره می کند. مباشر. رئیس . (از ناظم الاطباء). سرکار. کارگردان . (یادداشت مؤلف ). اداره کننده ٔ کا
مدیردیکشنری فارسی به انگلیسیadministrator, boss , executive, head, director, old man, operator, superintendent, management
مدیرفرهنگ فارسی معین(مُ) [ ع . ] (اِفا.) اداره کننده . ؛ ~عامل مدیری که از طرف هیئت مدیره برای ادارة امور جاری شرکت تعیین می شود. ؛ ~کل مدیری که امور یک ادارة کل در یک وزارتخانه یا مؤسسة بزرگ به عهده اوست . ؛ ~ مسئول کسی که در مورد شغل یا فعالیت معینی مسئول پاسخگویی نزد مقام های دولتی است .
خط مدیرلغتنامه دهخداخط مدیر. [ خ َطْ طِ م ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی است خارج شده از مرکز معدل المسیر بطرف مرکز تدویر. (یادداشت بخط مؤلف ).
مدیرلغتنامه دهخدامدیر. [ م ُ ] (ع ص ) (از «د و ر») گرداننده . آنکه می گرداند. دوردهنده . (یادداشت مؤلف ). نعت فاعلی است از اداره . رجوع به اداره شود. || در تداول ، اداره کننده . کسی که کاری را اداره می کند. مباشر. رئیس . (از ناظم الاطباء). سرکار. کارگردان . (یادداشت مؤلف ). اداره کننده ٔ کا
تمدیرلغتنامه دهخداتمدیر. [ ت َ ] (ع مص ) گل اندودن مکان را. || ریدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).