مذهب باشیلغتنامه دهخدامذهب باشی . [ م ُ ذَهَْ هَِ ](ص ، اِ مرکب ) لقب رئیس تذهیب کاران . (ناظم الاطباء).
مضهبلغتنامه دهخدامضهب . [ م ُ ض َهَْ هََ ] (ع ص ) لحم مضهب ؛ بریان نیم پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). گوشت نیم پخته و نیم بریان . (ناظم الاطباء). گوشت نه بس بریان . (مهذب الاسماء). || و یا گوشت پاره پاره کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ ذَهَْ هََ ] (ع ص ) زراندودکرده شده . (غیاث اللغات ). مطلی . زرداندود. زرین . به زرکرده . مزوق .مزخرف . ذهیب . زرنگار. (یادداشت مؤلف ) : سپید است دستار لیکن مذهب سیاهست جبه ولی رنگ بسته . خاقانی .سلطان
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ ذَهَْ هَِ ] (ع ص ) زراندودکننده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). که به طلا انداید چیزی را. که طلاکاری و تذهیب کند. || که حواشی و سرفصل های کتب را باآب طلا و رنگهای دیگر تزیین کند و بیاراید. نعت فاعلی است از تذهیب . رجوع به تذهیب شود. || زردوزی کننده . (ناظم الاطب
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ هََ ] (اِخ ) کعبه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسم است کعبه را. (از متن اللغة). || وسواس . وسوسه . (یادداشت مرحوم دهخدا از معجم الادباء). گویند: به مذهب ؛ یعنی وسواسی دارد در ریختن آب و کثرت استعمال آب هنگام وضوساختن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منته
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) برنده . دورگرداننده . (ناظم الاطباء). زائل کننده . نعت فاعلی است از اذهاب ، به معنی ازالة. رجوع به اذهاب شود. || زراندودکننده . (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَهِّب شود. || (اِخ ) شیطانی که شخص را وادار به وسواس در وضو و زیاد ریختن آب می کند. رجوع به مُذ
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ ذَهَْ هََ ] (ع ص ) زراندودکرده شده . (غیاث اللغات ). مطلی . زرداندود. زرین . به زرکرده . مزوق .مزخرف . ذهیب . زرنگار. (یادداشت مؤلف ) : سپید است دستار لیکن مذهب سیاهست جبه ولی رنگ بسته . خاقانی .سلطان
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ ذَهَْ هَِ ] (ع ص ) زراندودکننده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). که به طلا انداید چیزی را. که طلاکاری و تذهیب کند. || که حواشی و سرفصل های کتب را باآب طلا و رنگهای دیگر تزیین کند و بیاراید. نعت فاعلی است از تذهیب . رجوع به تذهیب شود. || زردوزی کننده . (ناظم الاطب
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ هََ ] (اِخ ) کعبه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسم است کعبه را. (از متن اللغة). || وسواس . وسوسه . (یادداشت مرحوم دهخدا از معجم الادباء). گویند: به مذهب ؛ یعنی وسواسی دارد در ریختن آب و کثرت استعمال آب هنگام وضوساختن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منته
مذهبلغتنامه دهخدامذهب . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) برنده . دورگرداننده . (ناظم الاطباء). زائل کننده . نعت فاعلی است از اذهاب ، به معنی ازالة. رجوع به اذهاب شود. || زراندودکننده . (ناظم الاطباء). رجوع به مُذَهِّب شود. || (اِخ ) شیطانی که شخص را وادار به وسواس در وضو و زیاد ریختن آب می کند. رجوع به مُذ
حسن مذهبلغتنامه دهخداحسن مذهب . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ذَهَْ هَِ ] (اِخ ) بغدادی . فرزند استاد قوام الدین بغدادی در فن مذهبی بی نظیر بود. صادقی کتابدار او را تحسین کرده و اخلاق بد او را نکوهش کرده است . (از مجمع الخواص ص 257).
خارجی مذهبلغتنامه دهخداخارجی مذهب . [ رِ م َهََ ] (ص مرکب ) کسی که مذهب و آئین خارجی دارد. طرفداران مذهب خوارج . پیروان آئین خارجیان : در جهان دشمن جان تو نباشد الاخارجی مذهب و از مذهب و ملت بطرف .سوزنی .
چارمذهبلغتنامه دهخداچارمذهب . [ م َ هََ ] (اِخ ) کنایه از حنفی ̍، شافعی ، مالکی و حنبلی . (آنندراج ) (غیاث ). چهارمذهب . چارمذهب اهل تسنن ،مذهب حنفی ، مذهب شافعی ، مذهب حنبلی و مذهب مالکی .
سبعمذهبلغتنامه دهخداسبعمذهب . [ س َ ع ِ م َ هََ ] (اِخ ) هفت امامی . پیروان مذهب اسماعیلیه . ملاحده . سبعی : و بعهد باکالیجار مذهب سبعیان ظاهر شده بود چنانک همه ٔ دیلمان سبعمذهب بودند چنانک در این وقت آن را مذهب باطنی گویند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span class="hl" dir="
لامذهبلغتنامه دهخدالامذهب . [ م َ هََ ] (ع ص مرکب ) بی دین . ملحد. و در اصطلاح عامه ، آنکه به صراطی مستقیم نباشد.