مذکارلغتنامه دهخدامذکار. [ م ِ ] (ع ص ) آن زن که همه بچه ٔ نر زاید. (مهذب الاسماء). نرزاینده . (دستورالاخوان ). زن که همه پسر زاید و عادتش پسر زادن باشد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). و کذلک الرجل . (از اقرب الموارد). مرد و زنی که همیشه از او پسر حاصل شود. (فرهنگ خطی ). مقابل مئناث . (یادداشت
مذکورلغتنامه دهخدامذکور. [ م َ ] (ع ص ) ذکرشده . بیان شده . گفته شده . یادکرده شده . مزبور. نام برده . موصوف : از بد و نیک وز خطا و صواب چیست اندر کتاب نامذکور. ناصرخسرو.باد عیشت به خرمی موصوف باد روزت به خرمی مذکور. <p clas
مذکورفرهنگ فارسی عمید۱. ذکرشده؛ یادشده.۲. [قدیمی] مشهور؛ زبانزد؛ معروف.۳. (اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] معشوق.
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. (مهذب الاسماء). زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || طریق مذکر؛ راه خوفناک . (منتهی الارب ). مخوف . (اقرب الموارد). مخوف صعب . مُذَکَّر. (از متن اللغة). || یوم مذکر؛ روز سخت . (منتهی الار
پسرلغتنامه دهخداپسر. [ پ ُ / پ َ س َ ] (اِ) پور. پوره . (برهان قاطع). پُس . فرزند نرینه . ریکا. ابن . ولد. ریمن ؟. (برهان قاطع). واد؟. (برهان قاطع). ابنم . (منتهی الارب ) : پسر بُد مر او را یکی خوبروی هنرمند و همچون پدر نامجوی