مدکرلغتنامه دهخدامدکر. [ م ُدْ دَ ک ِ ] (ع ص ) (از «ذ ک ر») یادآورنده . (از ناظم الاطباء). متعظ. (یادداشت مؤلف ) : و لقد ترکناها آیة فهل من مدکر. (قرآن 15/54).
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ذَک ْ ک َ ] (ع ص ) ضد مؤنث . (اقرب الموارد). نرینه . (مهذب الاسماء) (تفلیسی ). مرد. نر. ضد ماده . (غیاث اللغات ). || سیف مذکر؛ شمشیر آبدار. (منتهی الارب ). ذوالماء. (اقرب الموارد). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن . (مهذب الاسماء). ذَکَر. (متن اللغة). |
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] (ع ص ) پنددهنده . (مهذب الاسماء). وعظکننده . (از اقرب الموارد).واعظ. اندرزگوی . پندگوینده . ناصح . اندرزگر. آنکه تذکیر کند. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. (از الانساب سمعانی ) : بلبل چو مذکر شد
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. (مهذب الاسماء). زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || طریق مذکر؛ راه خوفناک . (منتهی الارب ). مخوف . (اقرب الموارد). مخوف صعب . مُذَکَّر. (از متن اللغة). || یوم مذکر؛ روز سخت . (منتهی الار
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ذَک ْ ک َ ] (ع ص ) ضد مؤنث . (اقرب الموارد). نرینه . (مهذب الاسماء) (تفلیسی ). مرد. نر. ضد ماده . (غیاث اللغات ). || سیف مذکر؛ شمشیر آبدار. (منتهی الارب ). ذوالماء. (اقرب الموارد). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن . (مهذب الاسماء). ذَکَر. (متن اللغة). |
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] (ع ص ) پنددهنده . (مهذب الاسماء). وعظکننده . (از اقرب الموارد).واعظ. اندرزگوی . پندگوینده . ناصح . اندرزگر. آنکه تذکیر کند. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. (از الانساب سمعانی ) : بلبل چو مذکر شد
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. (مهذب الاسماء). زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || طریق مذکر؛ راه خوفناک . (منتهی الارب ). مخوف . (اقرب الموارد). مخوف صعب . مُذَکَّر. (از متن اللغة). || یوم مذکر؛ روز سخت . (منتهی الار
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ذَک ْ ک َ ] (ع ص ) ضد مؤنث . (اقرب الموارد). نرینه . (مهذب الاسماء) (تفلیسی ). مرد. نر. ضد ماده . (غیاث اللغات ). || سیف مذکر؛ شمشیر آبدار. (منتهی الارب ). ذوالماء. (اقرب الموارد). آن شمشیری که کناره پولاد بود میانه نرم آهن . (مهذب الاسماء). ذَکَر. (متن اللغة). |
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] (ع ص ) پنددهنده . (مهذب الاسماء). وعظکننده . (از اقرب الموارد).واعظ. اندرزگوی . پندگوینده . ناصح . اندرزگر. آنکه تذکیر کند. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که وعظ و نصیحت و ارشاد می کند. (از الانساب سمعانی ) : بلبل چو مذکر شد
مذکرلغتنامه دهخدامذکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) امراءة مذکر؛زنی که پسر زاید. (مهذب الاسماء). زن که همه پسر زاید. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || طریق مذکر؛ راه خوفناک . (منتهی الارب ). مخوف . (اقرب الموارد). مخوف صعب . مُذَکَّر. (از متن اللغة). || یوم مذکر؛ روز سخت . (منتهی الار