مراشةلغتنامه دهخدامراشة. [ م ُ ش َ ] (ع اِ) حق اندک . (منتهی الارب ).گویند: لی عنده مراشة؛ ای حق صغیر. (ناظم الاطباء).
مراسةلغتنامه دهخدامراسة. [ م َرْ را س َ] (ع ص ) لیلة مراسة؛ شب دراز و دشوار. (از منتهی الارب ). بعیدة دائبةالسیر. (متن اللغة). شب سخت دیرپای .
مراسةلغتنامه دهخدامراسة. [م ُ راس ْ س َ ] (ع مص ) با کسی چیزی را ابتدا کردن یا با کسی به حاکم شدن . (از منتهی الارب ): راسه ؛ فاتحه . (اقرب الموارد). راسّه بالامر؛ فاتحه به . (متن اللغة).
مرصعلغتنامه دهخدامرصع. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ارصاع . رجوع به ارصاع شود. || خرمابن بچه دار. ج ، مراصع. (منتهی الارب ). نخل که آن را «رصع» باشد.ج ، مراصیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به رصع شود.