لغتنامه دهخدا
مرامقة. [ م ُ م َ ق َ ] (ع مص ) محکم نکردن کار را. (منتهی الارب ): رامق الامر؛ لم یبرمه . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || مداراکردن با کسی از بیم شر و گزند وی : رامق الرجل ؛ داراه مخافة شره . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دوروئی و نفاق کردن با کسی . (از ناظم الاطباء). با ک