مرانهواژهنامه آزادنام روستایی در شهرستان مریوان هم مرز با کشور عراق همچنین نام پاسگاه مرزی هم در همین منطقه است.
مرانةلغتنامه دهخدامرانة. [ م َ ن َ ] (ع اِمص ) نرمی . (منتهی الارب ). || (مص ) نرم شدن و نرم گردیدن با اندکی سختی . (از منتهی الارب ). در صلابت نرم گشتن : مَرَن َ الشی ُٔ؛ لان فی صلابة. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). مُرون . مرونة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت گردیدن : مرن وجهه
مرانةلغتنامه دهخدامرانة. [ م ُرْ را ن َ ] (ع اِ) نیزه ٔ نرم . (مهذب الاسماء). واحد مران است . رجوع به مُرّان شود. || درختی که از آن نیزه می سازند. (ناظم الاطباء). رجوع به مُرّان شود.
مرانیهلغتنامه دهخدامرانیه . [ م ُ / م َ ی َ / ی ِ ] (اِ) اسم فارسی هوم المجوس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به لغت اهل مغرب درختی است ماننددرخت یاسمین و آن را عربان هوم المجوس گویند، چه مجوس در وقت زمزمه یعنی وقتی که ستایش و عباد
میرانهلغتنامه دهخدامیرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) امیرانه . همچون میران . همچون امیران . شاهانه . بمانند میران : پیچیده یکی لاکی میرانه به سر بربربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر.سوزنی .
مرونةلغتنامه دهخدامرونة. [ م ُ ن َ ] (ع مص ) مرون است در تمام معانی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به مرون و مرانة شود.
مرونةلغتنامه دهخدامرونة. [ م ُ ن َ ] (ع مص ) مرون است در تمام معانی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به مرون و مرانة شود.
مرانةلغتنامه دهخدامرانة. [ م ُرْ را ن َ ] (ع اِ) نیزه ٔ نرم . (مهذب الاسماء). واحد مران است . رجوع به مُرّان شود. || درختی که از آن نیزه می سازند. (ناظم الاطباء). رجوع به مُرّان شود.
مرانلغتنامه دهخدامران . [ م ُرْ را ] (ع اِ) نیزه ٔ لرزان سخت . (منتهی الارب ).الرماح اللدنة الصلبة؛ نیزه های نرم محکم . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). واحد آن مُرّانَة است . (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رجوع به مرانة شود. || درختی که از آن نیزه سازند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رج
مرونلغتنامه دهخدامرون . [ م ُ ] (ع مص ) نرم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نرم گردیدن با اندک سختی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت گردیدن دست بر کار و سخت گردیدن روی بر امر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عادت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خوی کردن بر چیزی . (از منتهی الارب ).
قلمرانهلغتنامه دهخداقلمرانه . [ ق ُ ؟ ] (اِخ ) شهری است از شهرهای اندلس . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 246 شود.
آمرانهدیکشنری فارسی به انگلیسیauthoritative, highhanded, imperative, imperial, imperious, imperiously, magisterially, peremptory