مراکضلغتنامه دهخدامراکض . [ م َ ک ِ ] (ع اِ) مراکض الحوض ؛ اطراف حوض . (از منتهی الارب ). جوانب حوض . (از متن اللغة).
مراکدلغتنامه دهخدامراکد. [ م َ ک ِ ] (ع اِ) ایستادن گاه مردم . (منتهی الارب ). ج ِ مرکد، به معنی محل رکود است . (از متن اللغة). رجوع به مَرکَد شود.
مراقدلغتنامه دهخدامراقد. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ مرقد. (از دستور الاخوان ). رجوع به مَرقَد شود : دیده ٔ حقود حسود از ملاحظات جمال حضرتش در مراقد غفلت تا صبح قیامت غنوده . (مرزبان نامه ، از فرهنگ فارسی معین ).
مراقیدلغتنامه دهخدامراقید.[ ] (ع اِ) یکی از شعب سیمیاست یعنی خواب آورها. منوم ها. رجوع به ص 68 ذیل تذکره ٔ انطاکی سطر 16 شود. (یادداشت مؤلف ). مرقد، دواء یرقد شاربه . (متن اللغة).ظاهراً مراقید جمع مُرقِد است . رجوع به مرقد شود
مراکضةلغتنامه دهخدامراکضة. [ م ُ ک َ ض َ ] (ع مص ) با کسی اسب تاختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). با هم دوانیدن اسبهای خود را. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).یا مغالبه در رکض و اسب تاختن . (از اقرب الموارد).
مراکضةلغتنامه دهخدامراکضة. [ م ُ ک َ ض َ ] (ع مص ) با کسی اسب تاختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). با هم دوانیدن اسبهای خود را. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).یا مغالبه در رکض و اسب تاختن . (از اقرب الموارد).