مربوط بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ط بودن، مرتبط بودن، ربطداشتن، ارتباط داشتن، بازگشتن، بستگی داشتن، ازعوامل موثر بودن، اثر داشتن، تأثیرداشتن راجع بودن، در بارۀ چیزیبودن، دور زدن، سروکار داشتن، پرداختن متعلق بودن مطابق بودن، وابسته بودن مهم بودن درهم افتادن
مربوثلغتنامه دهخدامربوث . [ م َ ] (ع ص ) بازداشته شده از حاجت . (منتهی الارب ). منع کرده شده . (ناظم الاطباء). جلوگیری کرده شده و بازداشته شده . (از متن اللغة). ربیث .(اقرب الموارد) (متن اللغة). مربّث . (اقرب الموارد).
مربوطلغتنامه دهخدامربوط. [ م َ ] (ع ص ) بسته . (منتهی الارب ). محکم کرده و بسته شده . (از اقرب الموارد). بند کرده شده . || متعلق . منسوب . (ناظم الاطباء). وابسته . ربط داده شده .- مربوط بودن با کسی ؛ با او پیوستگی یا دوستی یا آمد و رفت داشتن . با وی در ارتباط بودن
مربوطدیکشنری فارسی به انگلیسیapplicable, apropos, concerned, materials, germane, pertinent, regarding, relative, relevant
سمعيدیکشنری عربی به فارسیصوتي , اوا شنودي , وابسته به شنوايي , مربوط به صدا , مربوط به سامعه , مربوط بشنوايي يا سامعه , مربوط به مميزي و حسابداري
مربوطلغتنامه دهخدامربوط. [ م َ ] (ع ص ) بسته . (منتهی الارب ). محکم کرده و بسته شده . (از اقرب الموارد). بند کرده شده . || متعلق . منسوب . (ناظم الاطباء). وابسته . ربط داده شده .- مربوط بودن با کسی ؛ با او پیوستگی یا دوستی یا آمد و رفت داشتن . با وی در ارتباط بودن
مربوطدیکشنری فارسی به انگلیسیapplicable, apropos, concerned, materials, germane, pertinent, regarding, relative, relevant
مربوطلغتنامه دهخدامربوط. [ م َ ] (ع ص ) بسته . (منتهی الارب ). محکم کرده و بسته شده . (از اقرب الموارد). بند کرده شده . || متعلق . منسوب . (ناظم الاطباء). وابسته . ربط داده شده .- مربوط بودن با کسی ؛ با او پیوستگی یا دوستی یا آمد و رفت داشتن . با وی در ارتباط بودن
نامربوطلغتنامه دهخدانامربوط. [ م َ ] (ص مرکب ) بی ربط. بیهوده . نامناسب . بی مناسبت . (ناظم الاطباء). که بهم ربط ندارد : چون این حرکات نامضبوط و این هذیانات نامربوط از وی ظاهر گشت ، گمان بردم که جنون بر دل وی مستولی شده . (سندبادنامه ص 86
مقامات مربوطدیکشنری فارسی به عربیالجهات المعنية ، الجهات ذووالعلاقة ، السلطات المختصة ، السلطات المعنية