مرجانهلغتنامه دهخدامرجانه . [ م َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه ؛ در 16هزارگزی شرق تربت حیدریه و 12هزارگزی شرق راه تربت حیدریه به مشهد در دامنه معتدل هوائی واقع و دارای <span class="hl"
مرجانةلغتنامه دهخدامرجانة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) مروارید خرد. (دستور الاخوان ). یک دانه مروارید خرد. (یادداشت مؤلف ). واحد مرجان است به معنی یک دانه مرجان . رجوع به مرجان به معنی مروارید خرد شود.
مرجونةلغتنامه دهخدامرجونة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) کدوی خشک میانه تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب ). قفة. (اقرب الموارد) (متن اللغة).
شعبة مرجانيةدیکشنری عربی به فارسیتپه دريايي , جزيره نما , مرض جرب , پيچيدن و جمع کردن بادبان , جمع کردن
مرجانیلغتنامه دهخدامرجانی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرجان . از جنس مرجان .- جزیره ٔ مرجانی ؛ جزیره ای که از مجموع مرجانها تشکیل شود. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جزیره در این لغت نامه شود. || سرخ . به رنگ مرجان . سرخ گلگون : دهند ا
مرجانةلغتنامه دهخدامرجانة. [ م َ ن َ ] (ع اِ) مروارید خرد. (دستور الاخوان ). یک دانه مروارید خرد. (یادداشت مؤلف ). واحد مرجان است به معنی یک دانه مرجان . رجوع به مرجان به معنی مروارید خرد شود.
مرواریدلغتنامه دهخدامروارید. [ م ُرْ ] (اِ) یک نوع ماده ٔ صلب و سخت و سپید و تابان که در درون بعضی صدفها متشکل می گردد و یکی از گوهرها می باشد. (ناظم الاطباء). مروارید افخر سایر جواهر است و بعضی برآنند که از جنس استخوان است و او بحسب آب و رنگ منقسم می شود به شاهوار و شکر و تبنی و آسمان گون و رصا
زابلغتنامه دهخدازاب . (اِخ ) نهری است میان سوراء و واسط ونهر دیگری است نزدیک آن و بر هر واحد آن (زاب ها) روستائی است و هر دو روستا را زابان گویند و یا اصل زابیان است منسوب به زاب و عامه زابان گویند. (منتهی الارب ). ابن البلخی گوید: معنی زاب آن است که زوآب یعنی که زو، آورده است . اما از بهر ت
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدربه بن حبیب بن حدر بن سالم ، مولی هشام ابن عبدالرحمان بن معاویةبن هشام بن عبدالملک بن مروان قرطبی اندلسی اموی و کنیت او ابوعمر است یاقوت گوید: حمیدی ذکر او آورده و گوید او در جمادی الاولی بسال 348 هَ