مردمیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به مردم.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] از جنس بشر بودن.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] مروّت؛ انسانیّت.۴. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] خوشرفتاری با مردم.
مردمیلغتنامه دهخدامردمی . [ م َ دُ ] (اِخ ) میرمحمد هاشم از شاعران ایران و از سادات مشهد رضوی است . مدتی در صحبت علی قلیخان شاملو در هرات زیست و پس از قتل وی کشته شد. این بیت او راست :آه از آن حسرت که چون وقت وداع از خود روم با خودآیم با هزاران شوق و بینم یار نیست .<p class="author
مردمیلغتنامه دهخدامردمی . [ م َ دُ ] (حامص ) مردم بودن . انسان بودن . بشر بودن . از جنس بشر بودن . بشریت : و مردمان وی از اعتدال مردمی دورند. (حدود العالم ). مردمانی اند از طبع مردمی دورتر. (حدود العالم ).مگر مردمی خیره دانی همی جز این را ندانی نشانی همی . <
مردمیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به مردم.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] از جنس بشر بودن.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] مروّت؛ انسانیّت.۴. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] خوشرفتاری با مردم.
مردمیلغتنامه دهخدامردمی . [ م َ دُ ] (اِخ ) میرمحمد هاشم از شاعران ایران و از سادات مشهد رضوی است . مدتی در صحبت علی قلیخان شاملو در هرات زیست و پس از قتل وی کشته شد. این بیت او راست :آه از آن حسرت که چون وقت وداع از خود روم با خودآیم با هزاران شوق و بینم یار نیست .<p class="author
مردمیلغتنامه دهخدامردمی . [ م َ دُ ] (حامص ) مردم بودن . انسان بودن . بشر بودن . از جنس بشر بودن . بشریت : و مردمان وی از اعتدال مردمی دورند. (حدود العالم ). مردمانی اند از طبع مردمی دورتر. (حدود العالم ).مگر مردمی خیره دانی همی جز این را ندانی نشانی همی . <
نامردمیلغتنامه دهخدانامردمی . [ م َ دُ ] (حامص مرکب )فرومایگی . پستی . نامردی . دنائت . ناکسی . نااهلی . بی مروتی . دون و پست فطرت و بدسرشت بودن . آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن . عمل و صفت نامردم : ترا فضیلت بر خویشتن توانم دیدولیک فضلت نامردمی و بی خطری است
مردمیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به مردم.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] از جنس بشر بودن.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] مروّت؛ انسانیّت.۴. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] خوشرفتاری با مردم.
مردمیلغتنامه دهخدامردمی . [ م َ دُ ] (اِخ ) میرمحمد هاشم از شاعران ایران و از سادات مشهد رضوی است . مدتی در صحبت علی قلیخان شاملو در هرات زیست و پس از قتل وی کشته شد. این بیت او راست :آه از آن حسرت که چون وقت وداع از خود روم با خودآیم با هزاران شوق و بینم یار نیست .<p class="author
مردمیلغتنامه دهخدامردمی . [ م َ دُ ] (حامص ) مردم بودن . انسان بودن . بشر بودن . از جنس بشر بودن . بشریت : و مردمان وی از اعتدال مردمی دورند. (حدود العالم ). مردمانی اند از طبع مردمی دورتر. (حدود العالم ).مگر مردمی خیره دانی همی جز این را ندانی نشانی همی . <