مرصقلغتنامه دهخدامرصق . [ م ُ ص َ ] (ع ص ) جوز مرصق ؛ گردکان که بیرون آوردن مغزش دشوار باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرسغلغتنامه دهخدامرسغ. [ م ُ رَس ْ س َ ] (ع ص ) اسم مفعول است از مصدر ترسیغ در تمام معانی کلمه . رجوع به ترسیغ شود. || رأی مرسغ؛ رای سست ونادرست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مرسغلغتنامه دهخدامرسغ. [ م ُ رَس ْ س ِ ] (ع ص ) اسم فاعل است از مصدر ترسیغ در تمام معانی کلمه . رجوع به ترسیغ شود.
مرشوقلغتنامه دهخدامرشوق . [ م َ] (ع ص ) نعت مفعولی از رشق . رجوع به رَشق شود. || انداخته شده (تیر) (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرمرشکلغتنامه دهخدامرمرشک . [ م َ م َ رِ ] (اِ) گیاهی است که گل آن ریز و سپید و سیاه است و کشنده ٔ مگس و دیگر هوام است (در بوشهر). (یادداشت مرحوم دهخدا).