مرضونلغتنامه دهخدامرضون . [ م َ ] (ع ص ) رده ٔ تو بر تو نهاده از سنگ و جز آن با هم پیوسته در بنا و غیر آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منضود. و رجوع به منضود شود.
مردونلغتنامه دهخدامردون . [ م َ ] (ع ص ) درپی کرده و وصل یافته . (منتهی الارب ). موصول . (متن اللغة). گویند خیط مردون ؛ ای موصول . (اقرب الموارد). || وصله یافته . (ناظم الاطباء). مردوم . (متن اللغة).
مردانلغتنامه دهخدامردان . [ م َ ] (اِ) ج ِ مَرد. رجوع به مرد شود. || پهلوانان . دلیران . شجاعان . گردان : یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه یا چو مردانت مرگ رویاروی . حنظله .که مردی ز مردان نشاید نهفت . فردوسی .<
مردانلغتنامه دهخدامردان . [ م َ ] (اِخ ) پسر سرخاب بن باو از آل باؤ و از ملوک طبرستان و پدر اسپهبد شروین است و مدت بیست سال حکومت داشته است در قرن دوم هجری . (حبیب السیر ج 2 چ خیام ص 417).
مردانلغتنامه دهخدامردان . [ م ُ ] (اِ) جمع امرد است به معنی کودکان ساده رو. (غیاث اللغات ). در فرهنگهای عربی جمع امرد، «مُرد» آمده است .