مرطبلغتنامه دهخدامرطب . [ م ُ رَطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترطیب . رجوع به ترطیب شود. || ترکننده . (آنندراج ). کسی یا چیزی که تر می کند. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح قدیم داروئی مرطب ، ترکننده . تری دهنده . تری آرنده . رطوبت بخش . رطوبت زاینده . مقابل مجفف .ج ، مرطبات :
مرطبلغتنامه دهخدامرطب . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است مصدر ارطاب را. رجوع به ارطاب شود. || تر و نمدار.(ناظم الاطباء). || آبدار. || خرمای تازه . || خرمابن که دارای خرمای تازه باشد. (ناظم الاطباء). نخلی که موقع «رطب » آن فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد). || مرغزاری که در آن گیاه سبز بسیار و ف
مرتبلغتنامه دهخدامرتب . [ م ُ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) منظم کننده . ترتیب دهنده . در ترتیب و نظم آورنده . (ناظم الاطباء). || مرتبه دار. این گونه کسان در مجلس شاهان جائی معین داشتند که در آنجا می نشستند و یا می ایستادند. (فرهنگ فارسی معین ) : دبیری معروف مرتب بودی در درگاه کی
مرتبلغتنامه دهخدامرتب . [ م ُ رَت ْ ت َ ] (ع ص ) در جای خود قرار داده شده . در مرتبه ٔ خود قرار گرفته . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ترتیب داده شده . (آنندراج ). راست و درست کرده شده و درجه به درجه در مرتبه و مقام هر کدام آورده شده . (غیاث اللغات ). متسق . منتظم .بسامان . (یادداشت مرحوم
مرتبدیکشنری عربی به فارسیتر وتميز , مرتب , بطور تر وتميز , بطورمنظم , پاکيزه , منظم کردن , اراستن , مرتب کردن
مرتبفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه اجزای آن در جای خود گذاشته شده؛ بانظم.۲. (قید) دائماً؛ همیشه.۳. منسجم؛ استوار.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] آنکه راتبه و مواجب میگرفته است.⟨ مرتب کردن (ساختن): (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
مرطبةلغتنامه دهخدامرطبة. [ م َ طَ ب َ ] (ع ص ) چاه آب شیرین میان چاههای آب شور. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین گیاه سبزناک . (منتهی الارب ).
مرطبةلغتنامه دهخدامرطبة. [ م ُ رَطْ طِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مرطِّب که نعت فاعلی است از ترطیب . رجوع به مرطب و ترطیب شود.
مرطباتلغتنامه دهخدامرطبات . [ م ُ رَطْطِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُرَطِّب در طب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ج ِ مرطبة. رجوع به مرطبة شود.
مرطبانلغتنامه دهخدامرطبان . [ م َ طَ ] (معرب ، اِ) معرب مَرتَبان . حالا قسمی ظرف شیشه ای را گویند و درقدیم گویا به ظرفی سفالین می گفته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ظرف زجاجی . (ناظم الاطباء). بُستوقه ؛ مرطبان کوچک سفالین . (منتهی الارب ). و رجوع به مرتبان شود.
مرطبنةلغتنامه دهخدامرطبنة. [ م َ طَ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) مرطبان و ظرف زجاجی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرطبان و مرتبان شود.
مجففلغتنامه دهخدامجفف .[ م ُ ج َف ْ ف ِ ] (ع ص ) خشک کننده . (آنندراج ) (غیاث ).خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح پزشکی ) دوایی که رطوبات را از بین می برد. (از کتاب دوم قانون ص 150). دارویی که بر اثر محلل بودنش رطوبات زیان آور بدن را زا
مرطبةلغتنامه دهخدامرطبة. [ م َ طَ ب َ ] (ع ص ) چاه آب شیرین میان چاههای آب شور. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زمین گیاه سبزناک . (منتهی الارب ).
مرطبةلغتنامه دهخدامرطبة. [ م ُ رَطْ طِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مرطِّب که نعت فاعلی است از ترطیب . رجوع به مرطب و ترطیب شود.
مرطباتلغتنامه دهخدامرطبات . [ م ُ رَطْطِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُرَطِّب در طب . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ج ِ مرطبة. رجوع به مرطبة شود.
مرطبانلغتنامه دهخدامرطبان . [ م َ طَ ] (معرب ، اِ) معرب مَرتَبان . حالا قسمی ظرف شیشه ای را گویند و درقدیم گویا به ظرفی سفالین می گفته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ظرف زجاجی . (ناظم الاطباء). بُستوقه ؛ مرطبان کوچک سفالین . (منتهی الارب ). و رجوع به مرتبان شود.
مرطبنةلغتنامه دهخدامرطبنة. [ م َ طَ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) مرطبان و ظرف زجاجی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرطبان و مرتبان شود.