مرهوکلغتنامه دهخدامرهوک . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهک . شکسته و سخت سوده . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رهک شود.
مرهوکلغتنامه دهخدامرهوک . [ م ُ رَهَْ وَ ] (ع ص ) أمرٌ مرهوک ؛ کار سست و مضطرب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرهقلغتنامه دهخدامرهق . [ م ُ رَهَْ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترهیق .رجوع به ترهیق شود. || موصوف به ستم و ظلم و متهم به بدی و شر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آن که او را مردمان و مهمانان بسیارفراهم آیند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || متصف به «رهق » یعنی سبکی عقل . || کسی
مرهقلغتنامه دهخدامرهق . [ م ُ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ارهاق . رجوع به ارهاق شود. || آن که به کشتن رسیده باشد. (منتهی الارب ). کسی که او را گرفته باشند تا بقتل رسانند. || کسی که بر او تنگ گرفته باشند. (از اقرب الموارد).
مرهقدیکشنری عربی به فارسیزحمت کش , ساعي , دشوار , پرزحمت , خسته کننده , بيزار , خسته , مانده , کسل , بيزار کردن , کسل شدن