مرکز تلفن داخلیprivate branch exchangeواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ سودهی بهینهشده، ویژۀ ارتباطات تلفنی داخلی در ادارات و سازمانها متـ . مرکز تلفن داخلی خودکار private automatic branch exchange, PABX اختـ . متد PBX
مرقشلغتنامه دهخدامرقش . [ م ُ رَق ْ ق َ ](ع ص ) نعت مفعولی از ترقیش . رجوع به ترقیش شود. || خال خال . خالدار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
مرکزلغتنامه دهخدامرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه ٔ دا
مرقشلغتنامه دهخدامرقش . [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (اِخ ) لقب دو تن از شاعران جاهلیت عرب ، یکی مرقش الاصغر، ربیعةبن حرملة، و دیگری مرقش الاکبر، عوف بن سعد.
مرکز تلفن داخلی خودکارprivate automatic branch exchange, PABXواژههای مصوب فرهنگستان← مرکز تلفن داخلی
خدمات کاروَری متمرکزcentralised attendant serviceواژههای مصوب فرهنگستانامکانی در مرکز تلفن داخلی که به سازمان بهرهبردار مرکز امکان میدهد تمام تماسهای دریافتی از چند مرکز تلفن داخلی را به بخش پاسخدهی مرکزی مسیردهی کند اختـ . خَدکام CAS 1
ثَبّات جزئیات تماسcall detail recorder, CDRواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای کمکی در مرکز تلفن داخلی که جزئیات تماس را، مانند شماره و زمان و مدت تماس، دریافت و ثبت میکند
خدمات رد تماس ناشناس در متدPBX block the blockerواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که به مشترک مرکز تلفن داخلی امکان میدهد ضمن رد تماسهای ناشناس پیامی نیز پخش کند متـ . خدمات رد برخوانی ناشناس در متد
خدمات هدایت نامشروط تماس در متدPBX call forwarding unconditionalواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که به مشترک مرکز تلفن داخلی امکان میدهد همۀ تماسهای ورودی را، بدون هیچ شرطی، به خطی دیگر هدایت کند متـ . خدمات هدایت نامشروط برخوانی در متد
مرکزلغتنامه دهخدامرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه ٔ دا
مرکزدیکشنری عربی به فارسیمرکز , ميان , وسط ونقطه مرکزي , درمرکز قرار گرفتن , تمرکز يافتن , متمرکز کردن , تمرکز دادن , تغليظ
مرکزفرهنگ فارسی عمید۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره.۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه.۳. محل؛ مکان.۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان.⟨ مرکز ثقل: (فیزیک)۱. گرانیگاه.۲. جایگاه اصلی چیزی.
پیازمرکزلغتنامه دهخداپیازمرکز.[ م َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی میان سوادکوه و فیروزکوه به مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 42 بخش انگلیسی ).
خارج مرکزلغتنامه دهخداخارج مرکز. [ رِ ج ِ م َ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح هیأت دور از مرکز را گویند. (ناظم الاطباء). || اضافاتی که به کارمند دولت در وقت انجام وظیفه در خارج از پایتخت می دهند.
متمرکزلغتنامه دهخدامتمرکز.[ م ُ ت َ م َ ک ِ ] (ع ص ) فراهم آمده و مرکز یافته . جمع شده در یک جای . جای گرفته در مکانی . و با کردن و شدن و ساختن مستعمل است . رجوع به تمرکز و مرکز شود.
مرکزلغتنامه دهخدامرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه ٔ دا
تمرکزلغتنامه دهخداتمرکز. [ ت َ م َ ک ُ ] (ع مص ) مصدر برساخته است از مرکز: تمرکز قوا. تمرکز عائدات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول امروز بمعنی فراهم آمدن و فراهم کردن استعمال شود.