مرکوکلغتنامه دهخدامرکوک . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رَک ّ.رجوع به رک شود. || سقاء مرکوک ؛ مشک مروسیده ٔ اصلاح یافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مرقاقلغتنامه دهخدامرقاق . [ م ِ ] (ع اِ) آنچه بدان نان را تنک نمایند. (منت-ه-ی الارب ) (از اقرب الموارد). تیر نان . (دهار). تیر. تیرک . محلاج . وردنه .
مرققلغتنامه دهخدامرقق . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ترقیق . رجوع به ترقیق شود. || تنک کرده شده و نازک شده . || تیز شده . (ناظم الاطباء). || حرفی که با ترقیق ادا می شود. || (اِ) گرده ٔ نان تنک و پهن .
مرققلغتنامه دهخدامرقق . [ م ُ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترقیق . رجوع به ترقیق شود. || آنچه به خلاف منضج باشد در تغلیظ. (مخزن الادویه ). رقیق کننده ٔ اخلاط.
مروسیدهلغتنامه دهخدامروسیده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از مروسیدن . رجوع به مروسیدن شود. علاج شده : سقاء مرکوک ؛ مشک مروسیده ٔ اصلاح یافته . (منتهی الارب ).