مریضی

مترادف

۱. بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی
۲. علت
۳. تب، درد

برابر پارسی

بیمار

جست‌وجوی دقیق

مریضی

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بیماری، عارضه، کسالت، ناخوشی ۲. علت ۳. تب، درد

مریضی

جست‌وجوی هم‌آوا

مردی،مردی کردن

مردگی

لغت‌نامه دهخدا

مردگی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص ) مرده بودن . ممات . مقابل زندگی به معنی حیات : رحمت ایزد بر او باد در مردگی و زندگی . (تاریخ بیهقی ص 309).مردگی کفر و زندگی دین است هر چه گفتند م

مرضی

مرضی . [ م َ ضا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مریض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بیماران . ناخوشها. مقابل اصحاء. رجوع به مریض شود : لیس علی الضعفاء ولا علی المرضی ولا علی الذین لایجدون ما ینفقون حرج ... (قرآن 91/9).هست دی

مرضی

لغت‌نامه دهخدا

مرضی . [ م َ ضی ی ] (ع ص ) مرضو. (منتهی الارب ). || خوش و پسندیده . (منتهی الارب ). مختار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه یا آنچه مورد پسند باشد. مورد رضایت . خشنود و قانع شده . مقبول و مطبوع و خوش آیند. لایق ستایش و موافق میل و پذیرا. (ناظم الاطباء) : و