خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مزار
/mazār/
معنی
۱. جای زیارت؛ زیارتگاه.
۲. گور؛ آرامگاه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره
۲. ضریح، زیارتگاه
دیکشنری
grave, tomb
-
جستوجوی دقیق
-
مزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مزارات] mazār ۱. جای زیارت؛ زیارتگاه.۲. گور؛ آرامگاه.
-
مزار
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره ۲. ضریح، زیارتگاه
-
مزار
لغتنامه دهخدا
مزار. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده سردبخش بافت شهرستان سیرجان ؛ در 88 هزارگزی جنوب بافت و دوهزارگزی غرب راه دولت آباد به بافت ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل واقع و دارای یکصدتن سکنه است . آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت است ....
-
مزار
لغتنامه دهخدا
مزار. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد در 5 هزارگزی جنوب بجستان و 6هزارگزی غرب راه بجستان به فردوس ، در جلگه گرمسیر واقع و دارای 400 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات ، ارزن ، زیره ، شغل مردمش زراعت است . (از...
-
مزار
لغتنامه دهخدا
مزار. [ م َ ] (اِخ )دهی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان ، در50هزارگزی جنوب شرقی مشیز سر راه ده تازیان به کرمان ، در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 150 تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات و حبوبات ، شغل مردمش زراعت است . (از فر...
-
مزار
لغتنامه دهخدا
مزار. [ م َ ] (ع مص ) زیارت کردن .(منتهی الارب ). || (اِ) جای زیارت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای زیارت کردن . (ناظم الاطباء). زیارتگاه . زیارت جای . (مهذب الاسماء). || قبر. گور. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). مرقد و قبرستان .(ناظم الاطباء). گورستا...
-
مزار
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) گور، قبر، به ویژه قبری که زیارتگاه باشد.
-
مزار
لهجه و گویش مازنی
mezzaar قبرستان – گورستان – قبر
-
مزار
دیکشنری عربی به فارسی
زياد رفت وامد کردن در , ديدارمکررکردن , پيوسته امدن به , امد وشد زياد , خطور , مراجعه مکرر , محل اجتماع تبه کاران , اميزش , دوستي , روحي که زياد بمحلي امد وشدکند , تردد کردن , پاتوق
-
مزار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
grave, tomb
-
واژههای مشابه
-
مِزار
لهجه و گویش بختیاری
mezâr مزار، قبر.
-
مِزاْر
لهجه و گویش گنابادی
mezar در گویش گنابادی یعنی گور بزرگان و بلند مرتبگان ، مگذار
-
چراغ مزار
لغتنامه دهخدا
چراغ مزار. [ چ َ / چ ِ غ ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ تربت . چراغی باشد که بر بالین تربت افروزند. (آنندراج ). چراغی که در زیارتگاه روشن کنند : چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را. صائب (آنندراج ).رجوع به چراغ تربت شود...
-
چشمه مزار
لغتنامه دهخدا
چشمه مزار. [ چ َ م َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 14 هزارگزی جنوب خاوری خوسف واقع است . کوهستانی و معتدل است و 75 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و خشکبار. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ ج...