خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستقر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آغر
فرهنگ فارسی عمید
= آغردن
-
آق سنقر
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) باز سفید؛ مرغی شکاری از نوع شاهین.۲. نام چند تن از امرای ترک.
-
ابقر
فرهنگ فارسی عمید
شوره.
-
احقر
فرهنگ فارسی عمید
حقیرتر؛ کوچکتر؛ خوارتر.
-
اشقر
فرهنگ فارسی عمید
۱. سرخوسفید.۲. (اسم) مرد سرخوسفید.۳. سرخمو.۴. هرچیز سرخ مایل به زرد یا سفید.۵. (اسم) اسبی که به این رنگ باشد.
-
اصاغر
فرهنگ فارسی عمید
= اصغر
-
اصغر
فرهنگ فارسی عمید
صغیرتر؛ کوچکتر؛ خُردتر.
-
اغر
فرهنگ فارسی عمید
پیشانیسفید (اسب).
-
ایغر
فرهنگ فارسی عمید
۱. نر؛ گُشن.۲. اسب نر.
-
بادغر
فرهنگ فارسی عمید
۱. رهگذر باد؛ بادگیر؛ بادرس؛ بادخن.۲. خانۀ تابستانی: ◻︎ و هرگه که تیره بگردد جهان / بسوزد چو دوزخ شود بادغر (خسروی سرخسی: شاعران بیدیوان: ۱۷۷).
-
باقر
فرهنگ فارسی عمید
۱. شکافنده؛ گشاینده؛ بازکننده.۲. (اسم) (زیستشناسی) شیر.
-
بداغر
فرهنگ فارسی عمید
۱. شوم؛ نامبارک؛ بدشگون.۲. بدخو؛ بدخلق؛ اخمو.
-
بقر
فرهنگ فارسی عمید
گاو.
-
پاغر
فرهنگ فارسی عمید
ستونی که زیر سقف خانه قرار دهند.
-
تصاغر
فرهنگ فارسی عمید
۱. خود را به خردی و کوچکی نمایاندن.۲. خود را به حقارت، خواری، و پستی زدن.