مستقصیلغتنامه دهخدامستقصی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستقص . نعت فاعلی از استقصاء. کوشش تمام کننده و به نهایت چیزی رسنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استقصاء شود.
مستیقظلغتنامه دهخدامستیقظ. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) بیدار. (از منتهی الارب ). بیدار و هشیار نسبت به کارها و محتاط و باحذر. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاظ شود.
مستقصلغتنامه دهخدامستقص . [ م ُ ت َ ق ِص ص ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقصاص . قصاص گرفتن خواهنده از کسی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استقصاص شود.
قزوینیلغتنامه دهخداقزوینی . [ ق َزْ ] (اِخ ) حسین بن امیر ابراهیم بن امیر محمد معصوم بن محمد فصیح بن امیر اولیاء حسینی . از ثقات علمای امامیه و فقیهان و مجتهدان اوایل قرن سیزدهم هجری و از معاصران آقامحمدباقر بهبهانی و از اساتید صاحب ریاض و میرزای قمی و از مشایخ اجازه ٔ روایت سیدمهدی بحرالعلوم ا
زمخشریلغتنامه دهخدازمخشری . [ زَ م َ ش َ ] (اِخ ) محمودبن محمدبن احمد ملقب به جاراﷲ و مکنی به ابوالقاسم . مولد او به زمخشر، قریه ای به خوارزم به سال 467 هَ . ق . بود. او فنون ادب را از ابونصر اصفهانی و ابومنصور خارئی و علی بن مظفر نیشابوری و جز آنان فراگرفت و ی
حروریةلغتنامه دهخداحروریة. [ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از پانزده مذهب خوارج . (بیان الادیان ). طائفه ای از خوارج که در حروراء اجتماع کرده به مخالفت علی بن ابیطالب برخاستند. (سمعانی ). فرقه ٔ خوارج منسوب به حروراء، قریه ای به کوفه . گروهی از خوارج پیروان نجدةبن عامر حنفی حروری خارجی . واز آن ر
ذهبیلغتنامه دهخداذهبی . [ ذَ هََ ] (اِخ ) محمدبن احمد. مکنی به ابی عبداﷲ و ملقب بشمس الدین و مشهور بذهبی . یکی از مشاهیر مورخین است . او راست تاریخی از ظهور اسلام تا سال 740هَ . ق . بنام تاریخ اسلام در دوازده مجلد. و این اثری مقبول و در غایت اعتبار است . و هم