مستقل ذاتيادیکشنری عربی به فارسیداراي حکومت مستقل , خودمختار , داراي زندگي مستقل , خودکاربطور غير ارادي , واحد کنترل داخلي
مستقیللغتنامه دهخدامستقیل . [ م ُ ت َ ](ع ص ) نعت فاعلی از استقالة. اقاله خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استقالة شود.
مستقللغتنامه دهخدامستقل . [ م ُ ت َ ق ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقلال . بردارنده و حمل کننده چیزی را و آن مأخوذ از «قلة» است به معنی بالاترین قسمت هر چیزی . (از اقرب الموارد). || اندک شمارنده چیزی را. || طائر بلند برآمده . || قوم رونده و کوچ کننده . || لرزه گرفته . (از منتهی الارب ) (از اق
مشتکللغتنامه دهخدامشتکل . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) کار مشتبه . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کار مشتبه و مشکل . (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتکال شود.
مستقلدیکشنری عربی به فارسیمستقل , خودمختار , ارادي , عمدي , خودبخود , منسوب به دستگاه عصبي خودکار , خود مختار , داراي قدرت مطلقه
مستقلفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد؛ آزاد و مختار.۲. (سیاسی) دارای استقلال.۳. جداگانه.
مستقللغتنامه دهخدامستقل . [ م ُ ت َ ق ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقلال . بردارنده و حمل کننده چیزی را و آن مأخوذ از «قلة» است به معنی بالاترین قسمت هر چیزی . (از اقرب الموارد). || اندک شمارنده چیزی را. || طائر بلند برآمده . || قوم رونده و کوچ کننده . || لرزه گرفته . (از منتهی الارب ) (از اق
مستقلدیکشنری عربی به فارسیمستقل , خودمختار , ارادي , عمدي , خودبخود , منسوب به دستگاه عصبي خودکار , خود مختار , داراي قدرت مطلقه
مستقلفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد؛ آزاد و مختار.۲. (سیاسی) دارای استقلال.۳. جداگانه.
نیمه مستقللغتنامه دهخدانیمه مستقل . [ م َ / م ِ م ُ ت َ ق ِل ل ] (ص مرکب ) شخص یا کشوری که تا حدی استقلال دارد ولی نه کاملاً. (فرهنگ فارسی معین ). مملکتی که به ظاهر مستقل است ، اما در عمل مستعمره و تحت الحمایه ٔ دیگران و در حقیقت نیمه مستعمره است .
مستقللغتنامه دهخدامستقل . [ م ُ ت َ ق ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقلال . بردارنده و حمل کننده چیزی را و آن مأخوذ از «قلة» است به معنی بالاترین قسمت هر چیزی . (از اقرب الموارد). || اندک شمارنده چیزی را. || طائر بلند برآمده . || قوم رونده و کوچ کننده . || لرزه گرفته . (از منتهی الارب ) (از اق
مستقلدیکشنری عربی به فارسیمستقل , خودمختار , ارادي , عمدي , خودبخود , منسوب به دستگاه عصبي خودکار , خود مختار , داراي قدرت مطلقه
مستقلفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد؛ آزاد و مختار.۲. (سیاسی) دارای استقلال.۳. جداگانه.