مستلزملغتنامه دهخدامستلزم . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از استلزام . لازم شمرنده چیزی را. (از اقرب الموارد). لزوم خواهنده و لازم گیرنده . (آنندراج ). رجوع به استلزام شود. || تقاضاکننده و طلب کننده و درخواست کننده . (ناظم الاطباء). خواهنده . خواهان : این نقشه مستلزم کوشش بسیار است . این
راسمالدیکشنری عربی به فارسیحرف بزرگ , حرف درشت , پايتخت , سرمايه , سرستون , سرلوله بخاري , فوقاني , راسي , مستلزم بريدن سر يا قتل , قابل مجازات مرگ , داراي اهميت حياتي , عالي
capitalدیکشنری انگلیسی به فارسیسرمایه، پایتخت، سرمایه، پایتخت، مرکز، سرستون، حرف بزرگ، مستقر، مایه، تنخواه، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، عالی، مستلزم بریدن سر یا قتل
مستلزملغتنامه دهخدامستلزم . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از استلزام . لازم شمرنده چیزی را. (از اقرب الموارد). لزوم خواهنده و لازم گیرنده . (آنندراج ). رجوع به استلزام شود. || تقاضاکننده و طلب کننده و درخواست کننده . (ناظم الاطباء). خواهنده . خواهان : این نقشه مستلزم کوشش بسیار است . این
مستلزملغتنامه دهخدامستلزم . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از استلزام . لازم شمرنده چیزی را. (از اقرب الموارد). لزوم خواهنده و لازم گیرنده . (آنندراج ). رجوع به استلزام شود. || تقاضاکننده و طلب کننده و درخواست کننده . (ناظم الاطباء). خواهنده . خواهان : این نقشه مستلزم کوشش بسیار است . این