لغتنامه دهخدا
مستوجب . [ م ُ ت َ ج ِ] (ع ص ) لازم و واجب دارنده . (از اقرب الموارد). موجب . سبب . باعث . جهت . سزاوار و لایق . (غیاث ) (آنندراج ).مستحق چیزی . (از اقرب الموارد). شایسته . زیبنده . برازنده . جدیر. قابل . درخور : برسد به شما خانیان آنچه مستوجب آنید. (ت