مستورلغتنامه دهخدامستور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سَتر. پوشیده شده . (از اقرب الموارد) (غیاث ). نهان . نهانی . پوشیده . مخفی . پردگی . نهفته . درپرده . زیر پرده . پرده دار. ج . مستورون و مساتیر. (اقرب الموارد) : نبودم سخت مستور و نبودندگذشته مادرانم نیز مستو
مستورلغتنامه دهخدامستور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عباد هنائی . مکنی به ابوتمام . محدث است و عبداﷲبن المبارک از او روایت کند. و رجوع به ابوتمام شود.
مسطورلغتنامه دهخدامسطور. [ م َ ] (اِخ ) عشیره ای از طایفه ٔ مُحَیسن از طوایف بنی کعب خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
مسطورلغتنامه دهخدامسطور. [ م َ ] (ع ص ) نبشته . (آنندراج ). مکتوب . نوشته شده . مرقوم . مرتسم . مسطر. مزبور : و الطور و کتاب مسطور. (قرآن 1/52 و 2). کان ذلک فی الکتاب مسطوراً. (قرآن <span class="hl" dir
مشطورلغتنامه دهخدامشطور. [ م َ ] (ع ص ) نان آبکامه اندوده . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دونیم شده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض )مشطور از بحر رجز که سه اجزای آن را از شش جزو انداخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بیتی باشد که یک نیم
جَنَّ عَلَيْهِفرهنگ واژگان قرآناورا پوشانید - اورا مستور کرد (جَنَّ در اصل لغت به معني مستور بودن از حواس است)
جنینواژهنامه آزادبا فتح جیم بر وزن فعیل؛ بر گرفته از واژۀ جن (هر چیزی که از دیده مستور باشد) به معنای موجود زنده ای که به دلیل قرار کرفتن در رحم از دیدگان مستور (پوشیده) است.
مستورلغتنامه دهخدامستور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سَتر. پوشیده شده . (از اقرب الموارد) (غیاث ). نهان . نهانی . پوشیده . مخفی . پردگی . نهفته . درپرده . زیر پرده . پرده دار. ج . مستورون و مساتیر. (اقرب الموارد) : نبودم سخت مستور و نبودندگذشته مادرانم نیز مستو
مستورلغتنامه دهخدامستور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عباد هنائی . مکنی به ابوتمام . محدث است و عبداﷲبن المبارک از او روایت کند. و رجوع به ابوتمام شود.
حسین مستورلغتنامه دهخداحسین مستور. [ ح ُ س َ ن ِ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مکنی به ابوالفرج نحوی لغوی شاعر عرب . درگذشته ٔ 392 هَ . ق . شعر وی در معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 95 آمده است .
مستورلغتنامه دهخدامستور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سَتر. پوشیده شده . (از اقرب الموارد) (غیاث ). نهان . نهانی . پوشیده . مخفی . پردگی . نهفته . درپرده . زیر پرده . پرده دار. ج . مستورون و مساتیر. (اقرب الموارد) : نبودم سخت مستور و نبودندگذشته مادرانم نیز مستو
مستورلغتنامه دهخدامستور. [ م َ ] (اِخ ) ابن عباد هنائی . مکنی به ابوتمام . محدث است و عبداﷲبن المبارک از او روایت کند. و رجوع به ابوتمام شود.
نامستورلغتنامه دهخدانامستور. [ م َ ] (ص مرکب ) آشکار. ظاهر. هویدا. پیدا. واضح . صریح . پدیدار. غیرمستقر. ناپوشیده . لائح . || عریان . لخت . برهنه .