مسخره کردن

مترادف

۱. استهزا کردن، تمسخر کردن، ریشخند کردن، بهسخره گرفتن
۲. دست انداختن

برابر پارسی

ریشخند کردن

جست‌وجوی دقیق

مسخره کردن

لغت‌نامه دهخدا

مسخره کردن . [ م َ خ َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مضحکه کردن . ریشخند نمودن . استهزا کردن . فسوس نمودن . افسوس کردن . اضحوکه قرار دادن : تو روح را مسخره کرده ای . (سایه روشن صادق هدایت ص 19<

مسخره کردن

دیکشنری فارسی به عربی

اختبار , اهج , طفل

مسخره کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

chaff, deride, jest, mock, rally, scoff, smile, taunt, tease

مسخره کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. استهزا کردن، تمسخر کردن، ریشخند کردن، بهسخره گرفتن ۲. دست انداختن

مسخره کردن

فرهنگ سره

ریشخند کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

مسخره

لغت‌نامه دهخدا

مسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده

مسخره

فرهنگ فارسی عمید

۱. [عامیانه] تمسخر؛ استهزا.۲. (اسم، صفت) کسی که مورد ریشخند واقع می‌شود.۳. (اسم) [قدیمی] کسی که کارهای خنده‌دار می‌کند.

مسخره

دیکشنری فارسی به عربی

احمق , سخرية , فلاح , محشة , مضحک , مهرج , مهزلة

مسخره

دیکشنری فارسی به انگلیسی

joke, farcical, jest, laughable, ridiculous, riot

مسخره

فرهنگ فارسی معین

(مَ خَ رِ) [ ع . مسخرة ] (اِ.) ریشخند، شوخی .

جست‌وجوی مشابه

مسخره کردنی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

fair game

[مسخره کردن

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: رابطه ه کردن، دستانداختن، حرکات کسی را تقلید کردن، استهزا کردن مسخره کردن 851]

شوخی و مسخره کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

fool

مسخره کردن (خودمانی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

razz

مسخره کردن (عامیانه)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

guy

جست‌وجوی متن

يَسْتَهْزِئُونَ

فرهنگ واژگان قرآن

مسخره مي کنند(بعد از "کانوا ":مسخره مي کردند)

مسخرت

لغت‌نامه دهخدا

مسخرت . [ م َ خ َ رَ ] (از ع ، ص ، اِ) مسخره . مسخرة. رجوع به مسخره شود.

تَسْتَهْزِئُونَ

فرهنگ واژگان قرآن

مسخره می کنید(به جدّ وجهد،بعد از "کنتم ":مسخره می کردید)

مسخره بازی

لغت‌نامه دهخدا

مسخره بازی . [ م َ خ َ رَ / رِ] (حامص مرکب ) مسخره درآوردن . رجوع به مسخره شود.

خنده خریش

فرهنگ فارسی عمید

۱. کسی که مردم به او می‌خندیدند و مسخره‌اش می‌کردند؛ مسخره.۲. (اسم) ریشخند.

جست‌وجوی هم‌آغاز

مسخره

لغت‌نامه دهخدا

مسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده

مسخره

فرهنگ فارسی عمید

۱. [عامیانه] تمسخر؛ استهزا.۲. (اسم، صفت) کسی که مورد ریشخند واقع می‌شود.۳. (اسم) [قدیمی] کسی که کارهای خنده‌دار می‌کند.

مسخره

دیکشنری فارسی به عربی

احمق , سخرية , فلاح , محشة , مضحک , مهرج , مهزلة

مسخره

دیکشنری فارسی به انگلیسی

joke, farcical, jest, laughable, ridiculous, riot

مسخره

فرهنگ فارسی معین

(مَ خَ رِ) [ ع . مسخرة ] (اِ.) ریشخند، شوخی .

جست‌وجوی هم‌قافیه

مسخره

لغت‌نامه دهخدا

مسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده

مسخره

فرهنگ فارسی عمید

۱. [عامیانه] تمسخر؛ استهزا.۲. (اسم، صفت) کسی که مورد ریشخند واقع می‌شود.۳. (اسم) [قدیمی] کسی که کارهای خنده‌دار می‌کند.

ادم لوده و مسخره

دیکشنری فارسی به عربی

حلوي

مسخره

دیکشنری فارسی به عربی

احمق , سخرية , فلاح , محشة , مضحک , مهرج , مهزلة

پوچ و مسخره

دیکشنری فارسی به انگلیسی

grotesque

ترجمه مقاله