خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسی
/mesi/
معنی
۱. به رنگ مس؛ زرد مایل به قرمز.
۲. تهیهشده از مس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. از جنس مس، مسین ≠ زرین
۲. سیمین
۳. آهنین، پولادین
دیکشنری
copper
-
جستوجوی دقیق
-
مسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مس) mesi ۱. به رنگ مس؛ زرد مایل به قرمز.۲. تهیهشده از مس.
-
مسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosi' بدکردار؛ گناهکار.
-
مسی
واژگان مترادف و متضاد
۱. از جنس مس، مسین ≠ زرین ۲. سیمین ۳. آهنین، پولادین
-
مسی
لغتنامه دهخدا
مسی ٔ. [ م ُ ] (ع ص ) ج ،مسیئون . بدکردار و گناهکار و محروم . (ناظم الاطباء).بدی کننده و گناهکار. (فرهنگ نظام ). بدکردار. (دهار)(مهذب الاسماء). بدکردار. بدافعال . (از غیاث ) . بدکار. تباهکار. تبهکار. بدکاره . بزه کار. بزه مند. عاصی . مذنب . مجرم . آث...
-
مسی
لغتنامه دهخدا
مسی . [ ] (اِ) به هندی کاکنج است و در بعضی بلاد اطریلال را به این اسم خوانند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
مسی
لغتنامه دهخدا
مسی . [ م َس ْی ْ ] (ع مص ) بیرون آوردن نطفه از زهدان ناقه و پاک کردن رحم را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خارج ساختن نطفه از رحم و فرزند از شکم . (تاج المصادر بیهقی ). || لاغر گردانیدن شتران را. (از منتهی الارب )(آنندراج ). || نرم رفتن و کم رفتن . ...
-
مسی
لغتنامه دهخدا
مسی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مس . از جنس مس . ساخته شده از مس . || گونه ای رنگ سرخ مانند رنگ مس . به رنگ مس . مسی رنگ . || مس فروش . مسگر. || یک قسم سَنونی معمول هندوستان که رنگ میکند دندانها را. (ناظم الاطباء).
-
مسی
لغتنامه دهخدا
مسی . [ م ِس ْی ْ / م ُ ] (ع اِ) شبانگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (مهذب الاسماء).
-
مسی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
copper
-
واژههای مشابه
-
پاتیل مسی
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: pâtilǰe طاری: digǰe طامه ای: pâtilag طرقی: potil کشه ای: dig نطنزی: dig
-
سر مسی
لهجه و گویش مازنی
sar massi جدی نگرفتن کار
-
یارم مسی
لهجه و گویش مازنی
yaarem masi گیاهی با غده ای شیبه سیب زمینی که از آن ترشی تهیه کنند و از ...
-
لَنگر مسی
لهجه و گویش تهرانی
ظرف خیساندن برنج
-
کلیشه مسی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
copperplate