مسحاءلغتنامه دهخدامسحاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمسح . (از اقرب الموارد). رجوع به أمسح شود. || زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مِساح و مَساحی . (اقرب الموارد). || زمین سرخ . (از اقرب الموارد). || زن لاغر سرین خردپستان . (منتهی الارب ). رسحاء
مسیحالغتنامه دهخدامسیحا. [ م َ ] (اِخ ) نام حضرت عیسی (ع ). (ناظم الاطباء). لقب حضرت عیسی (ع ). (آنندراج ). المسیح . مسیح . صاحب غیاث آرد: در قرآن مجید لفظ مسیح واقع است ، پس زیادت «الف » تصرف فارسیان باشد و در رساله ٔ معربات نوشته که مسیحا معرب «مشیخا» است به معنی مبارک در زبان سریانی (آنندرا
مسیحائیلغتنامه دهخدامسیحائی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مسیحا. منسوب به حضرت عیسی (ع ). مسیحی . و رجوع به مسیحی شود.
مسیحافرهنگ نامها(تلفظ: masihā) (= مسیح) ، ← مسیح . به علاوه در قرآن مجید کلمه ' مسیح ' آمده و الحاق حرف ' ا ' در پایان کلمه مسیح از تصرف فارسی زبانان است که بعضی گویند آن (الف) علامت تعظیم است .
مَسْحاًفرهنگ واژگان قرآنمسح کردن - لمس نمودن (کلمه مسح به معناي کشيدن دست و يا هر عضو ديگری به عنوان لمس کننده به لمس شونده ، بدون هیچ حائلی و با اختیار است ،. مسحت الشيء و مسحت بالشيء هر دو به يک معنا است با این تفاوت که اگر بدون حرف با استعمال شود ، و شيء ملموس را مفعول خود بگيرد ،منظور مسح ولمس کامل شیء ملموس است ، و ا
پیامبرگونهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ونه، رستگارکننده، ناجی، منجی، مسیح، مسیحایی پیامبری، محمدی، مصطفوی، مسیحایی، یسوعی، اولوالعزم، مبعوث، مرسل، فرستاده شده (از سویخدا)، معجزهگر
پرهیزگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات گار، پرهیزکار، باتقوا، عفیف، پاکدامن، پارسا، وارسته، بهحق، عادل، شریف مسیحایی، باوجدان، بامعرفت، انسان موظف قدیس، خداشناس، مؤمن خداترس
شریففرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات رجمند، بزرگوار، آبرومند، اصیل، نجیب، حلالزاده، خانوادهدار، بااصلونسب، درستکار، امین، درست، عفیف، مؤمن، متقی، باتقوا باوجدان، بامعرفت، عادل، آقامنش، انسان، بزرگوار، مسیحایی، وارسته، پرهیزگار، پاک افخم، بزرگ، اشرف، اقدس، عظام، عظما، عظیمالشأن، علیه، مشرفه، معظم، معظمالیه، معظمله،
شکیب شیرازیلغتنامه دهخداشکیب شیرازی . [ ش َ ب ِ] (اِخ ) مولانا محمدعلی فرزند محمد امین شکاکی شیرازی از گویندگان اواخر قرن یازده و اوایل قرن دوازده هجری بود و به لباس فقر ملبس و از پیروان سلسله ٔ ذهبیه و از شاگردان مسیحایی فسایی بود. در فتنه ٔ افاغنه در شیراز زخمی برداشت و با آن زخم پس از چندی در سن
گلابیلغتنامه دهخداگلابی .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) قسمی از امرود و اقسام آن بسیار است . بلخی ، نطنزی [ نظیر ]، عباسی و امیری . (آنندراج ). امرود. (غیاث ). از جمله میوه هایی که دانه های آن لعاب بسیار دارد . (گیاه شناسی گل گلاب ص 227). سفرجل . شاه میوه . کمثری <span cl