مشتقةلغتنامه دهخدامشتقة. [م ُ ت َق ْ ق َ ] (ع ص ) مشتقه . مؤنث مشتق . (فرهنگ فارسی معین ). ج ، مشتقات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- اسماء مشتقه ؛ اسمهایی که از مصدر گرفته شده باشد : و اول را اسماء مشتقه خوانند، مانند: ناصر و نصیر و منصور.
مستیقهلغتنامه دهخدامستیقه . [ م ُ ت َ ق ِه ْ ] (ع ص ) اطاعت کننده ومطیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاه شود.
مستقهلغتنامه دهخدامستقه .[ م َ ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) عبارت از آهنی است مانند ذراع که بر آن علامات و نشانهایند که بدان آب قسمت می کنند. هر علامتی دلیل است بر مقدار مستقه . || بعضی دیگر گویند که مراد از مستقه جزوی است از اجزای این آب . ج ، مساتق و مساتیق . (از تاریخ قم ص <span class="hl" dir="lt
مستقةلغتنامه دهخدامستقة. [ م ُ ت ُ ق َ / م ُ ت َ ق َ ] (معرب ، اِ) معرب مشته ٔ فارسی . پوستین درازآستین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المعرب جوالیقی ) : عن أنس بن مالک أن ملک الروم أهدی الی رسول اﷲ(ص ) مستقة من سندس فلبسها ر
مستقهفرهنگ فارسی معین(مُ تَ قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - پوستین آستین دراز. 2 - آلتی که بدان چنگ و مانند آن نوازند.
اسم مشتقلغتنامه دهخدااسم مشتق . [ اِ م ِ م ُ ت َق ق ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء مشتقه شود.
لاخلغتنامه دهخدالاخ . (ع ص ) کج دهن (مشتقة من الالخی و بتثلیث الخاء) روی حدیث ابن عباس فی قصة اسماعیل و هاجر علیهما السلام و الوادی یومئذ لاخ . (منتهی الارب ).
اسماء مشتقهلغتنامه دهخدااسماء مشتقه . [ اَ ءِ م ُ ت َق ْ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواجه نصیرالدین طوسی در اساس الاقتباس آرد: باشد که میان الفاظ مشاکلتی افتد، وآن از دو نوع خالی نبود، یا مشاکلت لفظ تابع مشاکلت معنی بود یا نبود، و اول را اسماء مشتقه خوانند