مشتملغتنامه دهخدامشتم . [ م ُ ش َت ْ ت َ ] (ع ص ) شیر غضبناک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شیر بیشه ٔ غضبناک و خشمگین . (ناظم الاطباء).
مستئملغتنامه دهخدامستئم . [ م ُ ت َ ءِم م ] (ع ص ) مستأمم . نعت فاعلی از مصدر استیمام . || مادرگیرنده . (منتهی الارب ). کسی را به مادری گیرنده . (اقرب الموارد). || کسی را به امامت و پیشوایی برگزیننده . (اقرب الموارد). رجوع به استئمام و استیمام شود.
مصتملغتنامه دهخدامصتم . [ م ُ ص َت ْ ت َ ] (ع ص ) شی ٔ مصتم ؛ چیز محکم و استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کوچه که منفذ ندارد. (منتهی الارب ). کوچه که دررو نداشته باشد. کوچه ٔ ناگذر. (ناظم الاطباء). بن بست . || وادی که منفذ ندارد. (منتهی الارب ). وادی بی دررو. (ناظم الاطباء
مشتوملغتنامه دهخدامشتوم . [ م َ ] (ع ص ) دشنام داده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به شتم شود.
مَسْتُومگویش گنابادی در گویش گنابادی به معانی مست هستم با مسکرات ، میخواستم ، طلب داشتم ، مست هستم با برانگیختگی شهوت جنسی ، عاشق هستم ، میباشد.
مشتماللغتنامه دهخدامشتمال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث ). مالش با دست . (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام فنی در کشتی که حریفان بازو به بازوی هم ما
مشتمالچیلغتنامه دهخدامشتمالچی . [ م ُ ] (ص مرکب ) آن که در حمام مشتمال دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که شغل وی مشتمال دادن کسان در حمام و زورخانه و دیگر جای باشد.
مشتمالیلغتنامه دهخدامشتمالی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) دلاکی کردن ، یعنی مالیدن اندام به مشت و آن را به زبان هندی چپی گویند. (آنندراج ) : سالکان از سر لگدکوب حوادث میشوندماندگان راه را از مشتمالی چاره نیست .محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
رصاصلغتنامه دهخدارصاص . [ رَ ] (ع اِ) ارزیز، یعنی قلعی ، که به هندی رانگ گویند. (غیاث اللغات ). ارزیز، و عامه آن را به کسر تلفظ کنند و آن دو است : سیاه که سرب و ابار باشد و سپید که قلعی و قصدیر بود. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعی . ارزیز. کفشیر. رصاص ابیض ، که مراد از رصاص
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از راسته ٔ گوشت خواران جزو ت
مشتماللغتنامه دهخدامشتمال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث ). مالش با دست . (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام فنی در کشتی که حریفان بازو به بازوی هم ما
مشتمالچیلغتنامه دهخدامشتمالچی . [ م ُ ] (ص مرکب ) آن که در حمام مشتمال دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که شغل وی مشتمال دادن کسان در حمام و زورخانه و دیگر جای باشد.
مشتمالیلغتنامه دهخدامشتمالی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) دلاکی کردن ، یعنی مالیدن اندام به مشت و آن را به زبان هندی چپی گویند. (آنندراج ) : سالکان از سر لگدکوب حوادث میشوندماندگان راه را از مشتمالی چاره نیست .محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
مشتمللغتنامه دهخدامشتمل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص )آن که در بر می گیرد و احاطه می کند و می گنجاند. دربرگیرنده . احاطه کننده . (ناظم الاطباء). گرداگرد فراگیرنده و بر بالای چیزی محیطشونده . (غیاث ) (آنندراج ). در بردارنده . حاوی . شامل : ... فرمان دهد تا بابی در این کتاب به