مشجرلغتنامه دهخدامشجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) سه پایه که بر آن متاع و رخت اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سه پایه ای که بر آن رخت و متاع اندازند. (ناظم الاطباء). مِشجَب . ج ، مَشاجر. (محیط المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به مشجب شود. || سه پایه ٔ گازر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مشجرلغتنامه دهخدامشجر. [ م ُ ج ِ ] (ع اِ) واد مشجر؛ رودبار بسیاردرخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مشجرلغتنامه دهخدامشجر. [ م ُ ش َج ْ ج َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ منقش به شاخ و برگ و جز آن و آنچه بر صفت شجر باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه که نقوش صورتهای درختان داشته باشد. (غیاث ). هر آنچه دارای شکلهایی باشد مانا به درخت و آنچه بر صفت درخت باشد. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب ا
مشجرلغتنامه دهخدامشجر. [ م َ ج َ] (ع اِ) روئیدنگاه درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مشجرلغتنامه دهخدامشجر. [ م َ ج َ / م ِ ج َ ] (ع اِ) کجاوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کجاوه و چوب هوده و مرکبی کوچکتر از هوده که پوشش ندارد. ج ، مَشاجر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مسجرلغتنامه دهخدامسجر. [ م ِ ج َ ] (ع اِ) فروزینه ٔ تنور. (منتهی الارب ). وقود تنور. (از اقرب الموارد).
مسجرلغتنامه دهخدامسجر. [ م ُ س َج ْ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسجیر. رجوع به تسجیر شود. || شَعر مسجر؛ موی فروهشته و مسترسل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسجورلغتنامه دهخدامسجور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سجر و سجور. رجوع به سجر و سجورشود. افروخته . (منتهی الارب ). موقد. (اقرب الموارد). || ساکن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پر و مالامال از آب . (غیاث ) (آنندراج ).- بحر مسجور ؛ دریایی که آبش زائد از آن باشد.
مشاجرلغتنامه دهخدامشاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَشجَر و مِشجَر. (ناظم الاطباء). رجوع به مَشجَر و مِشجَر شود.
مشجرهلغتنامه دهخدامشجره . [ م ُ ش َج ْ ج َ رَ ] (ع اِ) شجره نامه . نسبت نامه : آن مالک الرقاب دو گیتی و بر درش در کهتری مشجره آورده انبیا.خاقانی .و رجوع به شجرة و مشجرات شود.
مشجرةلغتنامه دهخدامشجرة. [ م َ ج َ رَ ] (ع ص ، اِ) درختستان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) : أرض مشجرة؛ زمین درخت دار و بسیاردرخت . (از ناظم الاطباء). زمین بسیاردرخت . (از اقرب الموارد).
مشجراتلغتنامه دهخدامشجرات . [ م ُ ش َج ْ ج َ ] (ع اِ) ج ِ مشجّرة. نسبت نامه ها وشجره نامه ها : و در بلاد خراسان همه ٔ سادات که مشجرات دارند کتب انساب متفقند که آن جماعت علوی نیستند. (کتاب النقض ص 337). و رجوع به مشجرة شود.
مشاجرلغتنامه دهخدامشاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَشجَر و مِشجَر. (ناظم الاطباء). رجوع به مَشجَر و مِشجَر شود.
دیبافرهنگ فارسی عمیدنوعی پارچۀ ابریشمی؛ پارچۀ ابریشمی رنگین.⟨ دیبای مشجر: [قدیمی] دیبایی که بر آن نقش درخت باشد.
مشجرهلغتنامه دهخدامشجره . [ م ُ ش َج ْ ج َ رَ ] (ع اِ) شجره نامه . نسبت نامه : آن مالک الرقاب دو گیتی و بر درش در کهتری مشجره آورده انبیا.خاقانی .و رجوع به شجرة و مشجرات شود.
مشجرةلغتنامه دهخدامشجرة. [ م َ ج َ رَ ] (ع ص ، اِ) درختستان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) : أرض مشجرة؛ زمین درخت دار و بسیاردرخت . (از ناظم الاطباء). زمین بسیاردرخت . (از اقرب الموارد).
مشجراتلغتنامه دهخدامشجرات . [ م ُ ش َج ْ ج َ ] (ع اِ) ج ِ مشجّرة. نسبت نامه ها وشجره نامه ها : و در بلاد خراسان همه ٔ سادات که مشجرات دارند کتب انساب متفقند که آن جماعت علوی نیستند. (کتاب النقض ص 337). و رجوع به مشجرة شود.