مشحون شدن

مترادف

پرشدن، سرشار شدن، مملو شدن، مالامال شدن، لبریز شدن، انباشته شدن

جست‌وجوی دقیق

مشحون شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

پرشدن، سرشار شدن، مملو شدن، مالامال شدن، لبریز شدن، انباشته شدن

جست‌وجوی هم‌آوا

خانة مد

maison de couture, maison, maison de mode

واژه‌های مصوب فرهنگستان

کسب‌وکاری در حوزة مد و پوشاک و کیف و کفش و لوازم جانبی

مشحون

لغت‌نامه دهخدا

مشحون . [ م َ ] (ع ص ) پرکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پرشده . انباشته شده . بارشده . ممتلی . (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده . پر. مملو : وآیة لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون . (قرآن 41/36). یافت محلت و سر

مشعون

لغت‌نامه دهخدا

مشعون . [ م َ ] (ع ص ) شَعر مشعون ؛ موی پراکنده و ژولیده . || مجنون و مشعون از اتباع است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

مشحون

فرهنگ فارسی عمید

پرشده؛ مملو؛ انباشته‌شده.

مشحون

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) پر شده ، انباشته شده ، آکنده .

جست‌وجوی متن

پندآگین

فرهنگ فارسی معین

(پَ) (ص مر.) مشحون از پند.

مشحون

لغت‌نامه دهخدا

مشحون . [ م َ ] (ع ص ) پرکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پرشده . انباشته شده . بارشده . ممتلی . (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده . پر. مملو : وآیة لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون . (قرآن 41/36). یافت محلت و سر

أَترَعَ

دیکشنری عربی به فارسی

لبريز کرد , پرکرد , مشحون (لبريز) کرد , آکنده کرد , لب به لب کرد (پرکرد)

ممتلی

فرهنگ مترادف و متضاد

آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو ≠ تهی، خالی

لبریز

فرهنگ مترادف و متضاد

آکنده، پر، سرشار، فیض، لبالب، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو ≠ تهی

جست‌وجوی هم‌آغاز

مشحون

لغت‌نامه دهخدا

مشحون . [ م َ ] (ع ص ) پرکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پرشده . انباشته شده . بارشده . ممتلی . (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده . پر. مملو : وآیة لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون . (قرآن 41/36). یافت محلت و سر

مشحون

فرهنگ فارسی عمید

پرشده؛ مملو؛ انباشته‌شده.

مشحون

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) پر شده ، انباشته شده ، آکنده .

مشحون

فرهنگ مترادف و متضاد

آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو ≠ تهی

جست‌وجوی هم‌قافیه

مشحون

لغت‌نامه دهخدا

مشحون . [ م َ ] (ع ص ) پرکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پرشده . انباشته شده . بارشده . ممتلی . (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده . پر. مملو : وآیة لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون . (قرآن 41/36). یافت محلت و سر

مشحون

فرهنگ فارسی عمید

پرشده؛ مملو؛ انباشته‌شده.

مشحون

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) پر شده ، انباشته شده ، آکنده .

مشحون

فرهنگ مترادف و متضاد

آکنده، انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشبع، ممتلی، مملو ≠ تهی

ترجمه مقاله