مشخصاًفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم صاً، بهخصوص، بهویژه، خصوصاً، علیالخصوص، مخصوصاً، بهویژه، ویژه بابتِ، بهعنوانِ بالاختصاص، بهطوراختصاصی، اختصاصاً، بالخصوص، بالاخص
مشخصهدیکشنری فارسی به انگلیسیcharacter, characteristic, diagnostic, discriminating, earmark, feature, property
محوطۀ کشتارگاهیkill siteواژههای مصوب فرهنگستانمحوطه یا بخشی از یک محوطۀ باستانشناختی که از آن مشخصاً برای کشتار یا قصابی جانوران استفاده میشد
بیهنجاری زمینشیمیاییgeochemical anomalyواژههای مصوب فرهنگستانتمرکز یک یا چند عنصر در خاک، گیاه، رسوب، سنگ یا آب که مشخصاً بیشتر از مقدار زمینه باشد
سوارهرو 1carriagewayواژههای مصوب فرهنگستانقسمتی از راه یا پل که مشخصاً به حرکت خودروها اختصاص دارد و شامل شانة راه و خطوط کمکی هم میشود