مشرعةلغتنامه دهخدامشرعة. [ م ُ رَ ع َ ] (ع ص ) رماح مشرعة؛ نیزه ٔ راست کرده شده بسوی کسی . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشروعة شود.
مشرعةلغتنامه دهخدامشرعة. [ م َ رَ ع َ ] (ع اِ) جای به آب درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). جای به آب درآمدن و آبشخور. (آنندراج ). جای آب خوردن . (غیاث ). ج ، مَشارع . (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : شهرکی ساخت بنیاد آن از سنگ و ار
مسرحةلغتنامه دهخدامسرحة. [ م ِ رَ ح َ ] (ع اِ) آنچه مویها و کتان را بدان شانه کنند. (از اقرب الموارد).
مسرحیةلغتنامه دهخدامسرحیة. [ م َ رَ حی ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) داستانی نثری یا شعری یا شعر و نثر با هم که بر صحنه ٔ تآتر به نمایش درآورند. (از المنجد). نمایشنامه . پیس .
مصرحةلغتنامه دهخدامصرحة. [ م ُ ص َرْ رَ ح َ ] (ع ص ) تأنیث مصرح .صریح . (یادداشت مؤلف ). رجوع به صریح و مصرح شود.
مصرعةلغتنامه دهخدامصرعة. [ م ِ رَ ع َ ] (ع اِ) مصرع . لنگه ٔ بیت . یک لنگه از یک بیت . (از یادداشت مؤلف ).
مشرحةدیکشنری عربی به فارسیمرده خانه , جاي امانت مردگاني که هويت انها معلوم نيست , بايگاني راکد , مرده شوي خانه , دفن , مرده اي
مهففةلغتنامه دهخدامهففة. [ م ُ هََف ْ ف َ ف َ ] (اِخ ) مشرعه ٔ مهففة؛ نام محلی است میان شیراز و شیرجان . آن منزل دهم و یازدهم است از شیراز.رجوع به مشرعه شود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 162).
مکرعهلغتنامه دهخدامکرعه . [ م َ رَع َ ] (ع اِ) مشک آب . (غیاث ) (آنندراج ) : گفت باری آب ده از مکرعه گفت نی نی نیست جویا مشرعه .مولوی .
مشارعلغتنامه دهخدامشارع . [ م َ رِ] (ع اِ) راهها. ج ِ مشرع ، که اسم ظرف باشد مأخوذ از شرع که به معنی راه گشادن است . (از غیاث ) (از آنندراج ). ج ِ مَشرَع . (دهار). ج ِ مَشرعة. (ناظم الاطباء). ج ِ مَشرع و مَشرعة و مَشرُعة. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : و از منابع عدل و
قریةلغتنامه دهخداقریة. [ ق ُ رَی ْ ی َ ] (اِخ ) نام دو محله است در بغداد، یکی از آن دو در حریم دارالخلاف است ، و آن دارای محله ها و بازار بزرگی است و خود مانند شهری است در جانب غربی بغداد مقابل پایاب (مشرعه ٔ) بازار مدرسه ٔ نظامیه . (معجم البلدان ).