خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشعبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشعبد
لغتنامه دهخدا
مشعبد. [ م ُ ش َ ب ِ ](ع ص ) مولد از اختلاط فارسی با تازی ، شعبده باز. ج ، مشعبدان . (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست . نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. منجیک .و مشعبدانی که با فرعون ...
-
واژههای مشابه
-
هفت مشعبد
لغتنامه دهخدا
هفت مشعبد. [ هََ م ُ ش َ ب ِ] (اِ مرکب ) کنایه از سبعه ٔ سیاره است : ز سیر هفت مشعبد اسیر ششدره ام ز دست چارمخالف بنای هشت درم .سنائی .
-
جستوجو در متن
-
لدرو
لغتنامه دهخدا
لدرو. [ ل ِ ] (اِخ ) فیلیپ . فیزیکدان قابل و مشعبد فرانسوی ، مشهور به کموس . مولد پاریس (1731-1807 م .).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) مردی از بنی مُذحج ، مشعبد و سخنگوی و فصیح . (سبک شناسی ج 1 ص 264 از تاریخ بلعمی ).
-
نیرنگ باز
لغتنامه دهخدا
نیرنگ باز. [ ن َ / ن ِ رَ ] (نف مرکب ) ساحر. جادوگر. (یادداشت مؤلف ). || چشم بند. حقه باز. مشعبد. (یادداشت مؤلف ). || مکار. حیله گر. (فرهنگ فارسی معین ).
-
نکته ساز
لغتنامه دهخدا
نکته ساز. [ ن ُت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) نکته پرداز. نکته گو. که نکته های لطیف و مضامین دقیق و بدیع به کار برد : ای چرخ مشعبد چه مهره بازی وی خامه ٔ جاری چه نکته سازی .مسعودسعد.
-
بازی سکال
لغتنامه دهخدا
بازی سکال . [ س َ ] (ص مرکب ) چابوک . (آنندراج ). || مشعبد. بازیگر : چه چابوک دست است بازی سکال که در پرده داند نمودن خیال . اسدی (گرشاسب نامه ).رجوع به چابوک شود.
-
بشوریده
لغتنامه دهخدا
بشوریده . [ ب ِ دَ / دِ ] (ن مف ) پشولیده . شوریده . پریشان گشته و جذبه یافته . (از انجمن آرا). منقلب . پریشان . مضطرب . شوریده حالت : شد یک دو مه که بنده بشوریده حالت است زین اختر مشعبد و ایام چاپلوس . شهاب الدین محمدبن هما (از لباب الالباب ).و رجوع...
-
ابوالعجب
لغتنامه دهخدا
ابوالعجب . [ اَ بُل ْ ع َ ج َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند شگفتی . (قاضی محمد دهار). مشعوذی . (اساس البلاغه ٔ زمخشری ). مشعبد. حقه باز. تردست . چشمبند. بوالعجب . بُلعجب . و منصور ابوالعجب یکی از آنان است که برای معتمد خلیفه بازی کرده و ابن الندیم ص...
-
هفت پرده
لغتنامه دهخدا
هفت پرده . [ هََ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) هفت پرده ٔ چشم . (از برهان ) : اشک حرم نشین نهانخانه ٔ مرازآنسوی هفت پرده به بازار می کشی . حافظ. || هفت آسمان . (برهان ) : چرخ مشعبد از رخ عابدفریب تودر زیر هفت پرده خیالی نیافته . سعدی .|| هفت پرده ٔ ساز. (...
-
مشعبذ
لغتنامه دهخدا
مشعبذ. [ م ُ ش َ ب ِ] (ع ص ) مرد شعبده باز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشعبد : نه عجب گر مشعبذ هوست چشم از آرزو چهار کند. عمادی (از سندبادنامه ص 183).دست مشعبذ روزگار، رخسار اوبه آب زعفران شسته . (سندبادنامه ص 212)...
-
مهره باز
لغتنامه دهخدا
مهره باز. [ م ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مهره بازنده . که با مهره نرد یا شطرنج بازد : بسان بلعجبی مهره باز استادم نگه کنی به من این خانه پاک و دیگر پاک . سوزنی .ملک توران مهره کردار است بر روی بساطرای ملک آرای تو بر مهره ماهر مهره باز. سوزنی .کعبه در ترب...
-
خفت
لغتنامه دهخدا
خفت . [ خ ِف ْ ف َ ] (ع اِ) قوه ای است مائل بمحیط. مقابل ثقل . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف اصطلاحات فنون آمده : بکسر خاء ثقل و هر دو لفظ از کیفیات ملموسه است و بیان آن در ضمن معنی ثقل در حرف ثاء مثلثه گذشت . || تردستی و آن قسمتی شعبده است که عامل م...