مصعوفلغتنامه دهخدامصعوف . [ م َ ] (ع ص ) لرزه گرفته . (منتهی الارب ). لرزه گرفته از بیم و یا از سرما. (ناظم الاطباء).
مسحوفلغتنامه دهخدامسحوف . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحف . رجوع به سحف شود. || مسلول . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسعوفلغتنامه دهخدامسعوف . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سعف . رجوع به سعف شود. || صبی مسعوف ؛ کودک شیرینه برآورده . (منتهی الارب ). کودک که دچار «سعفة» شده باشد. (از اقرب الموارد).
مسهوفلغتنامه دهخدامسهوف . [ م َ ] (ع ص ) آن که بسیار آب خورد و سیر نشود: رجل مسهوف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مشعوفلغتنامه دهخدامشعوف . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه و شیفته ٔ دل رفته از جنون و بیم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شیفته و عاشق و محب . (غیاث ). عاشق . سخت دوستدار. شیفته . (یادداشت دهخدا) : مکشوف به کوشش و به بخشش مشعوف
مسرور کردنفرهنگ مترادف و متضادشاد کردن، خوشحال کردن، شادمان کردن، مشعوف کردن ≠ مغموم کردن، غمگین ساختن
joyedدیکشنری انگلیسی به فارسیشاد، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
joyingدیکشنری انگلیسی به فارسیشادی، شادی کردن، خوشحال کردن، لذت بردن از، خوشی کردن، خوشی دادن، مشعوف ساختن
مشعوفلغتنامه دهخدامشعوف . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه و شیفته ٔ دل رفته از جنون و بیم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شیفته و عاشق و محب . (غیاث ). عاشق . سخت دوستدار. شیفته . (یادداشت دهخدا) : مکشوف به کوشش و به بخشش مشعوف
مشعوففرهنگ مترادف و متضاد۱. خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور ۲. دلباخته، شیفته ≠ مغموم
مشعوفلغتنامه دهخدامشعوف . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه و شیفته ٔ دل رفته از جنون و بیم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شیفته و عاشق و محب . (غیاث ). عاشق . سخت دوستدار. شیفته . (یادداشت دهخدا) : مکشوف به کوشش و به بخشش مشعوف
مشعوففرهنگ مترادف و متضاد۱. خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور ۲. دلباخته، شیفته ≠ مغموم