مشغولیلغتنامه دهخدامشغولی . [ م َ ] (حامص ) اشتغال و شغل . (از ناظم الاطباء) : ز مشغولی او بسی روزگارنیامد به تعلیم آموزگار. نظامی .چه مشغولی از دانشت بازداشت به بی دانشی عمر نتوان گذاشت . نظامی .خوا
دل مشغولیلغتنامه دهخدادل مشغولی . [ دِ م َ ] (حامص مرکب ) دل مشغول بودن . حالت و کیفیت دل مشغول . اضطراب و تشویش . (ناظم الاطباء). نگرانی . هم . اضطراب خاطر : می خواهد که پیش خداوند باشد تا در آن مهمات و دل مشغولیها که نو افتاده است سخنی بگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span c
مشغوللغتنامه دهخدامشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیلسانی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467
مشغولفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که عهدهدار انجام کاری باشد.۲. سرگرم.۳. [عامیانه، مجاز] گرفتار؛ درگیر.۴. دارای شغل.
مشغولیتلغتنامه دهخدامشغولیت . [ م َ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ، اِ) مشغول بودن . اشتغال . سرگرمی . ج ، مشغولیات .
مشغولیاتلغتنامه دهخدامشغولیات . [ م َ لی یا ] (از ع ، اِ مرکب ) در تداول فارسی زبانان ، سرگرمی ها. و رجوع به مشغولیت شود.
صفین احوللغتنامه دهخداصفین احول . [ ] (اِخ ) در اوان خلافت مروان به امر وزارت مشغولی می کرد. (دستور الوزراء ص 20).
داحلغتنامه دهخداداح . (ع اِ) بازیچه ٔ بچگان . (دهار). || نقشی است رنگین که بر لوح کشند برای مشغولی کودکان . || دست برنجن تافته بابریشم . || نوعی از بوی خوش . || نقش و خطوط که بر گاو و غیر آن باشد. (منتهی الارب ). نقش و نگار.
مشغول دللغتنامه دهخدامشغول دل . [ م َ دِ ] (ص مرکب ) مغموم . گرفته دل . که دل مشغولی دارد. نگران : گفتم چنین کنم و مشغول دل تر از آن گشتم که بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 71). دیگر روز چون بدرگاه شدم هزاهزی سخت بود و مردم ساخته بر اثر یکدیگ
صبحةلغتنامه دهخداصبحة. [ ص َ ح َ / ص ُ ح َ ] (ع اِ) خواب پگاه و منه : الصبحة تمنع الرزق . || هر چه بدان پگاه تعلل و مشغولی کنند. || سیاهی مایل بسرخی . || سپیدی مایل بسیاهی . || سرخی مایل بسپیدی یا زردی . (منتهی الارب ).
مشغولیتلغتنامه دهخدامشغولیت . [ م َ لی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ، اِ) مشغول بودن . اشتغال . سرگرمی . ج ، مشغولیات .
مشغولیاتلغتنامه دهخدامشغولیات . [ م َ لی یا ] (از ع ، اِ مرکب ) در تداول فارسی زبانان ، سرگرمی ها. و رجوع به مشغولیت شود.
دل مشغولیلغتنامه دهخدادل مشغولی . [ دِ م َ ] (حامص مرکب ) دل مشغول بودن . حالت و کیفیت دل مشغول . اضطراب و تشویش . (ناظم الاطباء). نگرانی . هم . اضطراب خاطر : می خواهد که پیش خداوند باشد تا در آن مهمات و دل مشغولیها که نو افتاده است سخنی بگوید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span c